تاریخ فارسی
history.wikibix.ir

مخالف صاف

نویسنده : رضا قربانی | زمان انتشار : 26 آبان 1400 ساعت 17:11

/sāf/

معنی

۱. پاکیزه؛ خالص؛ بی‌آلایش.
۲. مسطح؛ هموار.
۳. بی‌چین‌و‌چروک.
۴. [مجاز] آفتابی.
〈 صاف کردن: (مصدر متعدی)
۱. مایعی را از صافی یا پارچه گذراندن تا جرم آن گرفته شود: ◻︎ پیر مغان ز توبهٴ ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم (حافظ: ۷۲۸).
۲. هموار کردن زمین.
۳. برطرف ساختن چین‌و‌چروک پارچه.

فرهنگ فارسی عمید

مترادف و متضاد

۱. پرداخته، صیقلی، لغزنده، نرم، نشو، هموار
۲. تخت، مستوی، مسطح
۳. راست، شق
۴. پاک، پالوده، روشن، زلال
۵. خالص، مروق، ناب
۶. بیآلایش، وضیع ≠ خشن، زبر

برابر فارسی

هموار

دیکشنری

  • آلمانی
  • انگلیسی
  • اردو
  • اسپانیایی
  • ایتالیایی
  • ترکی
  • روسی
  • عربی
  • فرانسوی
  • هندی

broad, even, flat, horizontal, smooth, square, tall, upright, open, plumb, serene

نتایج بیشتر تنها برای کاربران ویژه