مومیایی داریوش سوم کجاست
نویسنده : معین | زمان انتشار : 26 مرداد 1400 ساعت 15:53
داریوش سوم یا دارا (به پارسی باستان:
او در سال ۳۸۰ پیش از میلاد در پارسه متولد شد و در سال ۳۳۰ پیش از میلاد در دامغان بدست اردشیر پنجم کشته شد. در شاهنامهٔ فردوسی و تاریخ سنتی ایرانیان، داریوش سوم با نام «دارا» شناخته میشود و پدر او داراب معرفی شدهاست.[۲]
در سال ۳۳۳ پیش از میلاد در نبرد ایسوس ارتش اسکندر، قوای هخامنشیان به فرماندهی داریوش سوم را شکست میدهد.[۳]
در سال ۳۳۱ پیش از میلاد قوای داریوش سوم به وسیله اسکندر مقدونی در جنگ گوگمل در شرق موصل امروزی شکست سنگینی متحمل میشوند.[۴]
در سال ۳۳۰ پیش از میلاد داریوش سوم کشته شده و هگمتانه فتح میشود، همچنین تخت جمشید به وسیله اسکندر مقدونی ویران شده و حکمرانی هخامنشیان بر ایران پایان میپذیرد.[۵]
منبعشناسی برای زندگانی داریوش[ویرایش]
فقدان منابع برای سده پایان حکومت هخامنشی، مشکل اصلی برای تاریخنگاری زندگانی و حکمرانی داریوش سوم است. هیچ متن یا بنای تاریخی پادشاهی در دسترس نیست و تنها دانش ما برگرفته از تاریخنگاران یونانی است که دوره زندگی اش را در مقایسه با دوران آغازین عالی اسکندر مقدونی شرح دادهاند. تعداد محدودی اسناد در بابل شامل فهرست شاه اوروک یافت شدهاست؛ دفتر گزارش نجومی که تاریخ جنگ گوگاملا و تاریخ ورود اسکندر به بابل را ثبت کردهاست؛ و برخی گزارشهای جمعآوری شده توسط آبراهام ساش (به انگلیسی: Abraham Sachs) که در آن نام شخصی داریوش، در جای دیگر ذکر نشدهاست، در دو رونوشت کمی متفاوت داده شدهاست. منبع اصلی شفاهی، که سدههای بعد از دوران داریوش به صورت کتبی درآمدهاند، گزارش همراهان اسکندر و مشتقات آنها است: تاریخ عمومی دیدوروس سیکولوس (قرن یک میلادی). آناباسیس آریان (قرن دوم میلادی) و در زبان لاتین، کورتیس روفوس (احتمالاً قرن اول میلادی) هر دو بهطور کلی از گزارشهای خیالی معاصرینشان که توسط کلیتارخوس، «اسکندر» نوشته پلوتارخ و برخی منابع در مورالیا (سال سدم میلادی) و تاریخ جهان تروگ پمپهای که به صورت مختصر توسط ژوستین در قرن سوم میلادی نقل شدهاست. تنها بنای یادبود تاریخی مفید، موزائیک اسکندر مقدونی در پمپئی است.[۶] منابع یونانی-رومی و لاتین با وجود اختلاف چند سدهای که با وقایع دارند همچنان منابع اصلی به شمار میآیند، در عین حال باید هنگام استفاده از این منابع به اسلوب، بافت و کلیشههای رایج در آنها دقت کرد. البته منابع بابلی و مصری نیز وجود دارد و جدای از آنها باید به منابع آرامیزبان که از بلخ پیدا شدهاند و از نوع مدارک بایگانی هستند توجه شد که در برخی از آنها نام داریوش آمده است و منظور از آن همان داریوش سوم بودهاست.[۷]
بر تخت نشستن[ویرایش]
هنگامی که در زمان اردشیر سوم دربارهٔ خاندان هخامنشی و شاهزادگان آن سخن میرفت نام داریوش بر زبان نمیآمد و اردشیر سوم وقتی که میخواست برای استقرار حکومت خود شاهزادگان مزاحم را براندازد، او را به یاد نیاورد و این نشان از آن دارد که در آن دوره عنوان ممتازی نداشتهاست. داریوش در جنگ با کادوسیان در روزگار اردشیر سوم رشادتی از خود نشان داد که اردشیر او را «دلیرترین پارسیان» نامید و او را ساتراپارمنستان کرد.
دربارهٔ اینکه او چرا به تخت شاهنشاهی نشست، سخن بسیار گفتهاند اما آنچه به حقیقت نزدیکتر مینماید این است که باگواس خواجه وزیر بزرگ دربار اردشیر سوم او را با هر حیلهای بود، به روی کار آورد تا عملاً خودش فرمانروای مطلق باشد. زیرا باگواس گمان کرده بود که داریوش شاهزادهٔ زرنگی نیست و شاه نیرومندی نخواهد شد. داریوش سوم در هنگام جلوس تقریباً چهل و پنج سال داشت و کسی نبود که در آن سن و سال بازیچهٔ دست یک خواجهٔ حرم واقع شود.[۹] داریوش به اشارات و نظرات باگواس توجهی نمیکرد و وزیر بزرگ که به خطای خود آگاهی یافته بود، برآن شد که داریوش را از میان بردارد. داریوش از این تصمیم باخبر شد و او را فراخواند و جام زهری به او نوشانید.
وقایع دوران سلطنت داریوش[ویرایش]
آغاز پادشاهی داریوش سوم با شروع حکومت اسکندر پسر فیلیپ در مقدونیه تقریباً مقارن است و در سیر تاریخ، او مانند رقیبی است که سرنوشت برای اسکندر تراشیدهاست. داریوش سوم در سال ۳۳۶ پیش از میلاد بر تخت نشست و سلطنتی را آغاز کرد که دوران کوتاه آن پر از رویدادهای بزرگ بود. پایان زندگی او در حقیقت پایان شاهنشاهی بزرگ هخامنشیان بود.
طغیان مجدد در مصر[ویرایش]
قتل باگواس خواجه داریوش را با یک طغیان مجدد در مصر مواجهکرد. درست در همان اوقات اسکندر بیست ساله در مقدونیه به آرام کردن طوایف شمالی سرزمین خویش سرگرم بود، داریوش در صدد تسخیر مجدد مصر برآمد. در اوایل سال ۳۳۴ پیش از میلاد داریوش طغیان مصر را فرونشاند و از آنجا به پارس بازگشت تا جهت خویش قصرهایی بسازد و حتی در آسایش و فراغت، بنای مقبرهای را هم برای خود بنیاد نهد طرحی که بروز حوادث آن را ناتمام گذاشت.[۱۰]
درخواست کمک آتنیها برای مقابله با اسکندر[ویرایش]
در بازگشت از مصر داریوش سوم به آتنیهایی که از وی کمک مالی درخواست کردند تا با پسر فیلیپ مقدونی به مبارزه برخیزند، از روی بی اعتنایی جواب رد داد. چرا که بخاطرش نمیرسید، یک جوان بیست ساله بتواند، نقشههایی را که فیلیپ مقدونی از آن دم میزد، دنبال کند. وقتی هم اهمیت خطر را دریافت و مبلغی هم ازین بابت به یونان فرستاد، دیگر خیلی دیر شدهبود و مقاومت آتن هم نمیتوانست، از اینکه یونان از زیر سلطهٔ اسکندر درآید، جلوگیری بیشتر کند.
اسکندر و عبور از دروازههای بدون نگهبان[ویرایش]
از زمانی که اردشیر دوم و اردشیر سوم خشونت و فساد را همچون وسیلهای برای نیل به قدرت بکار بردهبودند، امپراتوری هخامنشی در نزد عامهٔ رعایا به یک دستگاه تعدی و فشار تبدیل شدهبود که دیگر برای حفظ آن تقریباً هیچکس حاضر نبود، حیات خود را به خطر بیندازد. تسامح کوروش بزرگ مدتها پیش جای خود را به تعصب و تجاوز داده بود و دیگر در نزد اقوام تابع که سرراه خطر بودند، علاقهای به حفظ پیوند با امپراتوری باقی نمانده بود. اسکندر در بهار سال ۳۳۴ پیش از میلاد با حدود سی یا چهل هزار جنگجوی یونانی و مقدونی، قصد گذر از دروازههای آسیا را کرد، دروازههایی که در این زمان نگهبان واقعی نداشتند.[۱۱]
نخستین نبرد اسکندر و ایرانیان یا نبرد گرانیک[ویرایش]
نقشهای که زمان و محل سه نبرد گرانیک، ایسوس، و گوگمل نشان داده شدهاست. برای بهتر دیدن تصویر بر روی آن کلیک کنید.
در بهار سال ۳۳۴ پیش از میلاد، در حوالی آسیای صغیر، در کنار رود گرانیکوس که آنسوی تنگهٔ داردانل به دریای مرمره میریزد، اولین تلاقی جدی بین دو سپاه ایران و اسکندر بنام نبرد گرانیک یا گرانیکوس رخ داد. در حین این نبرد و یک برخورد تن به تن خود اسکندر، به زحمت از آسیب زوبین مهرداد، داماد داریوش، جان بدر برد که برادر مهرداد، برای انتقام مرگ برادرش با شمشیر به اسکندر حمله کرد که اگر کلیتوس دوست صمیمی اسکندر، درینجا دست ضارب را از شانه قطع نکرده بود، زندگی اسکندر در خطر قطعی بود. جنگ در نهایت به پیروزی اسکندر تمام شد. پس از شکست، سپاه ایرانیان که در صفوف مقدم جا گرفتهبودند، فرار کردند ولی اسکندر به تعقیب آنها نرفت بلکه به سپاهیان یونانی که در سپاه ایران خدمت میکردند و در در این جنگ، در قسمت ذخیره بودند، تاخت و به استثنای دو هزار نفری که اسیر گردیدند، همهٔ این یونانیان به دست سپاه اسکندر کشته شدند.[۱۲]
با این پیروزی، آسیای صغیر به تسخیر اسکندر درآمد و شهرهای یونانینشین این ناحیه، غالباً وی را همچون رهانندهای تلقی کردند و به آسانی دروازههایشان را بر روی او گشودند.[۱۳]
دومین نبرد اسکندر و ایرانیان یا نبرد ایسوس[ویرایش]
تصویری نقاشی شده از به اسارت افتادن خانوادهٔ داریوش سوم، توسط اسکندر در جنگ ایسوس.
پس از شکست ایران در نبرد گرانیک، اسکندر به آسانی توانست سایر ولایات آسیای صغیر را یک به یک تسخیر کند و تا نزدیک به سوریه به سرعت پیش برود. فقط در حوالی شهر کوچک ایسوس در سوریه بود که لشکر وی برای ورود به خاک سوریه با مقاومت تازهای مواجه شد. در سال ۳۳۳ پیش از میلاد، دومین جنگ بین اسکندر و سپاهی که داریوش سوم در بابل تجهیز و آماده کردهبود، به نام نبرد ایسوس درگرفت.
داریوش سوم که عنوان فرماندهی سپاه را هم خود، برعهده گرفتهبود، نتوانستهبود این نکته را درک کند که کثرت و تنوع سپاه او ممکن است در جنگ با یک سپاه منظم و محدود و در تنگنایی بین کوه و دریا دست و پاگیر باشد و چنان جای نامناسبی را برای نبرد انتخاب کرده بودند که سواره نظام ایران، میدان عمل نیافت. کم مانده بود که خود داریوش سوم در هنگام نبرد اسیر شود ولی ایرانیها خیلی فداکاری کرده نگذاشتند، اسکندر به شاه برسد و او فرصت یافته، بر اسب نشسته فرار کرد. یکی از سرداران اسکندر، چادرهای داریوش سوم را که خانوادهٔ داریوش شامل مادر و زن و دختر و خواهر او در آن بودند، همراه با غنائم فراوان تصرف کرد.[۱۴]
پس از این شکست داریوش سوم به اسکندر تقاضای صلح داد. شرایط صلح، پرداخت غرامت از طرف ایران و ازدواج با خانوادهٔ سلطنتی ایران و واگذاری آسیای صغیر به اسکندر بود و در ازای این گذشتها از اسکندر خواسته شدهبود که خانوادهٔ داریوش سوم را مسترد دارد. این شرایط را اسکندر نپذیرفت.[۱۵]
تسخیر فنیقیه و مصر توسط اسکندر[ویرایش]
اسکندر تصمیم گرفت اول فنیقیه (لبنان) را تسخیر کند تا داریوش نتواند از طریق دریا برای او مشکلی بوجود بیاورد و بعد به تسخیر مصر بپردازد. شهر صیدا که سابقاً شدیداً توسط ایرانیها سرکوب شده بود، بدون خونریزی تسلیم شد اما در صور مقاومت ناوگانهای ایرانی و فنیقی هفت ماه طول کشید و اسکندر را چنان عصبانی کرد که بعد از فتح هشت هزار نفر از اهالی آنجا را قتلعام کرد و سی هزار تن را به بردگی فروخت. غزه نیز که دروازهٔ آسیا محسوب میشد آنقدر در برابر فاتح مقاومت نشان داد تا تمام مردانش کشته شدند و زنانش به دست سربازان اسکندر افتادند. بیت المقدس نیز بدون مقاومت تسلیم شد.
در سال ۳۳۲ پیش از میلاد ساتراپ ایرانی مصر که از ناخرسندی مصریها از حکومت پارسیها واقف بود، تقریباً بدون کشمکش خود را کنار کشید و در تمام درهٔ نیل از اسکندر همچون یک منجی آسمانی استقبال شد. در مصر کاهن آمون سلطنت تمام روی زمین را به وی وعده داد و به یونانیها و مقدونیها که با اسکندر به معبد آمون آمده بودند، توصیه کرد، تا او را همچون خدا پرستش کنند. اسکندر بقول یوستن در اثر سخنان کاهن، دچار چنان نخوتی شد که حد نداشت. قسمت عمدهٔ دشواریهایی که او بعدها در بابل و هند با یونانیان همراه خویش پیدا کرد، ناشی از همین تلقینات کاهن آمون دانستهاند.[۱۶]
سومین نبرد اسکندر و ایرانیان یا نبرد گوگمل[ویرایش]
نگارهای از جنگ داریوش سوم و اسکندر.
در سال ۳۳۲ پیش از میلاد، همسر داریوش سوم یعنی استاتیرای دوم که یونانیان از وی به عنوان زیباترین زن جهان، یاد کردهاند، در طی اسارت و در اثر زایمان درگذشت.[۱۷] و داریوش سوم در این زمان در یک حالت یأس و درماندگی، به سبب اسارت خانوادهاش در درست اسکندر فرورفته بود. داریوش سوم بجای هرگونه مجاهدهٔ جدی در جهت جلوگیری از پیشرفت یونانیها، در بینالنهرین آنسوی دجله منتظر اسکندر شد و جنگی را که میبایست جنگ سرنوشت باشد، به داخل ایران کشاند.
در سال ۳۳۱ پیش از میلاد، در نبرد گوگمل اسکندر برای سومین بار با سپاه داریوش سوم برخورد. وقتی جنگ درگرفت کثرت سپاه ایران در ابتدا باعث وحشت و دغدغهٔ اسکندر شد و به نظر میآمد که این بار سپاه داریوش سوم فاتح میشود اما اسکندر که پافشاری ایرانیان را دید، حمله را بر شخص داریوش سوم، متمرکز کرد و جراحتی بر وی وارد آمد. داریوش سوم فرار کرد و فرار او باعث فرار قسمتی از قشون گردید و بابل بلافاصله به دست اسکندر افتاد. ورود اسکندر به بابل به سبب لطمههایی که در دورهٔ خشایارشا به معابد بابل وارد شده بود نزد کاهنان و عامه با خوشحالی تلقی شد.[۱۸]
آتش در کاخ[ویرایش]
اسکندر در بابل فقط آن اندازه توقف کرد که لشکرش از خستگی راه بیاساید و بعد از یکماه استراحت فتح شوش و پرسپولیس را الزام کرد. فتح شوش پایتخت زمستانی هخامنشیان، بیست روز بعد میسر شد. اسکندر به دنبال تسخیر پایتخت دیگر داریوش پرسپولیس که بقول دیودور مورخ، در زیر آفتاب شهری ثروتمندتر از آن نبود بلافاصله راه سرزمین پارس را پیش گرفت.
پس از گریختن داریوش و سقوط شوش مقاومت در مقابل این بیگانه بیفایده بنظر میرسید، بااینوجود یک سردار پارسی به نام آریوبرزن در مقابل او مقاومتی جسورانه و شدید، در تنگهای که موسوم به دربند پارس است، از خود نشان داد. او باعث شد که اسکندر نتواند از این تنگه بگذرد. سپاه اسکندر مجبور شدند، بهمان ترتیبی که ایرانیها در جنگ ترموپیل اقدام کرده بودند، عمل کرده و از پشت سر ایرانیهایی که تنگه را بسته بودند، به آنها حمله کرده و راه را باز کند. بطوریکه مینویسند دفاع آریوبرزن، یگانه مدافعهٔ صحیح و درستی بوده که ایران در آن زمان، بعمل آورد.[۱۹]
اسکندر با اشغال پرسپولیس به مهمترین هدف فتوحات خود دست یافت و چون وی با کینه از پارسیها در داستان به آتش کشیده شدن آتن بزرگ شده بود و از اینکه تختگاه یک امپراتور به نام خشایارشا که سالها پیش با تصرف آتن تمام دنیای یونان را عرضهٔ اهانت و تحقیر کرده بود اکنون به یک اشاره او میتوانست در آتش انتقام بسوزد خود را فوقالعاده مغرور و خرسند مییافت. از این رو برخلاف نصایح پارمنتون که او را از آتش زدن قصر سلطنتی پرسپولیس برحذر داشته بود قصر را طعمهٔ یک حریق عمدی کرد و بعد چون از این انتقامگیری خویش چنانکه پلوتارک میگوید پشیمان شد یا آنگونه که کورتیوس میگوید «چون مقدونیها از اینکه شهری به عظمت پرسپولیس بر دست پادشاه آنها نابود گشت، شرمسار شدند و واقعه را به تأثیر شراب و تحریک یک روسپی منسوب کردند.» بعلاوه شهر نیز بر دست سربازان مقدونی که از پایان مأموریت خود و رسالت عظیم «ضد بربر» اسکندر خوشحال بودند، عرضهٔ غارت و تجاوز گشت.[۲۰]
مرگ داریوش سوم[ویرایش]
تصویری نقاشی شده از رسیدن اسکندر بر بالین داریوش سوم پس از مرگ وی.
در سال ۳۳۰ پیش از میلاد، داریوش با وجود شکستهای پی در پی هنوز مأیوس نشده و درصدد بود قشون جدیدی در ماد تجهیز کند و یکچند در اکباتان (همدان) ماند اما وقتی اسکندر در تعقیب داریوش از پارس راه ماد را پیش گرفت و داریوش نیز برای تجهیز سپاه توفیقی نیافت. با بسوس ساتراپ باختر که خویشاوند داریوش سوم محسوب میشد و عدهای از بزرگان پارس، از جانب ری به ولایت باختر عزیمت کردند. در حدود دامغانبسوس، که از آمدن اسکندر مطلع شده بود، شاه را به قصد کشتن، زخم مهلکی زد و به سوی باختر گریخت و خود را اردشیر پنجم، شاه ایران خواند. اسکندر وقتی به بالین داریوش سوم رسید او از آن زخمها فوت کرده بود و فاتح جسد او را با تأثر و احترام به پارس فرستاد.[۲۱]
بسوس در باختر و آنسوی جیحون یکچند همچنان به دعوی خود ادامه داد. اسکندر او را تعقیب و سپس مجازات کرد. این اقدام اسکندر در واقع برای انتقام گرفتن از قاتل داریوش نبود بلکه بدان سبب بود که ادعای او ممکن بود در ولایات شرقی پایگاه تازهای برای تجدید حیات امپراتوری هخامنشی ساخته شود. بدین ترتیب و با مجازات بسوس به عنوان یک قاتل و غاصب چهرهٔ داریوش سوم در هالهای از قدس فرورفت. با مرگ داریوش و پیروزی اسکندر بر بسوس امپراتوری هخامنشی، بعد از ۲۲۰ سال منقرض شد.[۲۲]
نام دختر داریوش سوم استاتیرای سوم بود. او یکی از سه زن ایرانیای بود که اسکندر به عقد خود درآورد. روشنک یا رکسانا دختر والی باختر و پروشات دوم، دختر اردشیر سوم دو همسر دیگر او بودند.[۲۳]
علت سقوط هخامنشیان[ویرایش]
داندامایف اظهار میدارد که هر کسی که گزارشهای لشکرکشی اسکندر را میخواند، آرزو میکند که ای کاش پارسیان پیروز میدان میشدند. او میگوید که پارسیان با شجاعت جنگیدند، صفوف منظم از سربازان ماهر مزدور یونانی بود که به مافوق خود وفادار بودند. پارسیان در ناوگان دریایی برتر از مقدونیها بودند و ذخایر مالی و اقتصادی بیشتری نسبت به مقدونیها داشتند.[۲۴]
از نگاه داندامایف، امپراتوری هخامنشی به چند دلیل فروپاشید:
- کشتار خانوادگی و فامیلی.[۲۵]
- شورشهای دائمی در ایالات.[۲۶]
- وضع مالیاتهای سنگین بر اتباع امپراتوری
- بی تمایلی ساتراپهای تابع امپراتور برای دفاع از امپراتوری.[۲۷]
آخرین دلیلی که داندامایف میآورد، علاقهای است که ساتراپها به فاتح جدید نشان میدادند، چرا که فشار مالیاتی بر دوش آنها سنگینی میکرد. داندامایف سقوط هخامنشیان را با صعود آن (در زمان کوروش بزرگ) مقایسه میکند و میپندارد همانطور که بابلیها با استحکامات محکم و لشکر مجهز در برابر ارتش کوروش ناتوان بودند، اکنون ارابههای جنگی و فیلهای جنگی پارسها هم مانع کشورگشایی اسکندر نشد.[۲۸]
داریوش در تاریخ اساطیری ایران[ویرایش]
در متون اساطیری، داریوش سوم، همان دارای دوم، پسر دارای اول و آخرین پادشاه افسانهای خاندان کیانیان است. نام او در ادبیات پهلوی و اکثریت منابع اسلامی به صورت دارا ثبت شده ولی در دارانامه ابوطاهر محمد طرسوسی و نسخه منثور فارسی اسکندرنامه به صورت داراب درآمده است. نام مادرش «ماهناهید» دختر هزارمرد آمده است[۲۹]
ساختن شهر دارا یا داریا، بالای شهر نصیبین، به دارای دوم منصوب است. در برخی منابع، او همچنین شهر دارابگرد را ساخته است. به علاوه، گفته میشود که او دستور داد تا دو نسخه از کل کتاب اوستا و زند را کپی برداری کنند و در خزانه سلطنتی «گنج شاهیگان» و قلعه آرشیو «دژ نبشت» با احترام نگهداری شوند. افسانه «دارا و بت زرین» که ابن ندیم آن را گزارش کردهاست، از جمله داستانهای ایرانی است که به زبان عربی ترجمه شده و ممکن است مربوط به دارای دوم باشد. قسمت افسانهای داراب نامه طرسوسی به رفتار داریوش میپردازد.[۳۰]
در یکی از رمانهای ایرانی، اسکندر پسر دارای یکم و برادر ناتنی دارای دوم است؛ بنابراین روایت، دو افسر نظامی به دارای دوم خیانت میکنند و او را زخمی میکنند و دارا از اسکندر میخواهد تا انتقام خونش را بگیرد و با دخترش، روشنک، ازدواج کند.[۳۱] در خیلی از نسخههای فارسی، شامل فردوسی، اسکندر پسر داراب و دختر فیلیپ مقدونی است. .[۳۲]
سرنوشت خانواده داریوش سوم[ویرایش]
استاتیرای دوم، دختر یا خواهر و همسر داریوش سوم است که در اسارت مرد. استیرای سوم، دختر بزرگ داریوش سوم است. اسکندر پس از تصرف تخت جمشید به شوش رفت و در این شهر برای آمیختن خون ایرانی و مقدونی عروسی بزرگی برای سرداران سپاه خود با زنان بلندپایه ایرانی ترتیب داد. خود او با روکسانا، دختر اکسارتس بلخی و با دختر داریوش سوم ازدواج کرد. پس از مرگ اسکندر، چون رکسانا بر استاتیرا رشک میبرد، او را با نامه جعلی از اسکندر، نزد خود خواند و به کمک پردیکاس، او و خواهرش را کشت و به چاه انداخت.[۳۳]
تبارنامه داریوش سوم[ویرایش]
</noinclude>
نگارخانه[ویرایش]
تصویری نقاشی شده از اسارت خانوادهٔ داریوش
تصویری نقاشی شده از اسارت خانوادهٔ داریوش
تصویری نقاشی شده از اسارت خانوادهٔ داریوش
تصویری نقاشی شده از مرگ داریوش
جستارهای وابسته[ویرایش]
پانویس[ویرایش]
منابع[ویرایش]
- رجبی، پرویز (۱۳۸۹). «استاتیرا». دانشنامه ایران. ۳. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۹۵-۹.
- پیرنیا، حسن (۱۳۶۲)، ایران باستان، دنیای کتاب
- زرین کوب، عبدالحسین (۱۳۶۴)، تاریخ مردم ایران، پیش از اسلام، تهران: مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر
- آموزگار، ژاله (۱۳۸۶)، تاریخ اساطیری ایران، تهران: سمت
- داندامایف، محمد ع (۱۳۸۹). تاریخ سیاسی هخامنشیان. ترجمهٔ فرید جواهر کلام. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۲۱-۳۱۰-۷.
- بریان، پیر (۱۳۸۷). امپراتوری هخامنشی. ۱. ترجمهٔ ناهید فروغان. تهران: نشر فرزان روز. شابک ۹۶۴-۳۲۱-۰۷۸-۲.
- صفایی، یزدان. داریوش سوم: آخرین شاه بزرگ. تهران: همیشه، 1395.
- فرای، ریچارد نلسون (۱۳۸۸). تاریخ باستانی ایران. ترجمهٔ مسعود رجبنیا. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۴۵-۲۹۲-۵.
- EIr (1994). "Darius III". Encyclopædia Iranica. VI. p. 51-54. Retrieved 29 November 2014.
- Briant, P (1985). "ALEXANDER THE GREAT". Encyclopædia Iranica. I. p. 827-830.
- Tafażżolī, Aḥmad (1985). "DĀRĀ(B)". Encyclopædia Iranica. VII. p. 1-2.
- Yarshater, Ehsan (2006). "Iranian Historical Tradition". The Cambridge History of Iran. III/1. Cambridge: Cambridge University Press.
- Hanaway, William L (2006). "ESKANDAR-NĀMA". Encyclopædia Iranica. VIII. p. 609-612.
- Badian, Ernst (2001). "GAUGAMELA". Encyclopædia Iranica. X. p. 332-333. Retrieved 12 September 2014.
- GRANICUS
- Greco-Persian Political Relations
- IRAN iii. TRADITIONAL HISTORY
جستارهای وابسته[ویرایش]
- Sh. Shahbazi, A (1987). "ARIOBARZANES". Encyclopædia Iranica. I. p. 406-409. Retrieved 30 November 2014.