تاریخ فارسی
history.wikibix.ir

خلاصه داستان آریو برزن

نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 02 فروردین 1401 ساعت 22:42

{{statistics.visitCount}}

بازدید

#

در سرزمین پارس در دوره هخامنشیان شهر پارسه یا استخر ، پایتخت ایران بود . در حوالی پارسه ( ایالت فارس ) شخصی متمول به نام هرمز که چند قطعه ده ، دام و تعداد 50 رأس اسب داشت ، زندگی می کرد و علاوه بر زندگی مرفه ، شخصیت منطقه ای هم بود . او با وجود سن بالا زن نداشت . شبی خواب می بیند که به سمت او تیری رها شده و به سینه اش می خورد پس از آن یک زن بر بالین او آمده و تیر را بیرون می کشد و بر زخم او مرهم می گذارد و او بهبود می یابد . بعد از آنکه از خواب بیدار می شود منجمان « تعبیر خواب » به او نوید همسری را می دهند که در زندگی یار و غمخوار او خواهد شد .

چون سیمای آن زن در نظرش مانده بود روزی که با یک خانواده معتبر آشنا می شود ، زنی شبیه سیمای بانوئی که در خواب او را نجات داده بود می بیند لذا از او خواستگاری نموده و با هم ازدواج و زندگی خوبی را شروع می کنند . در مدت دو سال و نیم که انتظار فرزند می کشند همسر او بچه دار نمی شود به همین خاطر به حکیمان رجوع کرده و بعد از خوردن داروهای لازم همسرش آبستن می شود و هر دو خیلی خوشحال می گردند . روزی که هرمز مشغول سرکشی به مزارع خود بوده یکی از عواملش خبر می آورد همسرت پسری به دنیا آورده است ، او خوشحال شده و از همسرش می خواهد که روی بچه اسم بگذارد و به انتخاب همسرش نام فرزندشان را آریوبرزن ( آریائی درخشان ) می گذارند . این پسر از خردسالی به شمشیر و اسب علاقه داشته لذا پدرش برای او یک شمشیر و اسب چوبی می خرد و از آن پس آریوبرزن را می دیده که با بچه ها در نزدیکی منزلشان حین بازی شمشیر چوبی خود را در هوا می چرخاند و سوار بر اسب چوبی است . او پس از 5 سالگی از پدرش می خواهد که برایش اسب واقعی و شمشیر فولادی بخرد ، پدر او را نصیحت می کند که هر دو برای تو زود است چون شمشیر فولادی سنگین و اسب هم مناسب 5 سالگی نیست تا اینکه آریوبرزن بسیار رشید شده و هیکل و جثه قوی پیدا می کند و در سن 14 سالگی با اصرار او پدرش اسب ، شمشیر و کمان تیراندازی را به فرزندش هدیه می کند و او را به مدرسه نظام آن روز برده تا سوارکاری و جنگ آوری را بیاموزد ضمناً توسط یکی از دوستان پدرش آئین زندگی و سرداری را نیز فرا می گیرد و در سن 16 سالگی فردی شایسته می شود .

 روزی جارچی در شهر سکونت آنها که در نزدیکی پارسه بوده اعلام می کند که در چند ماه آینده به رسم سالیانه در میدانی با حضور اردشیر دوم ، پادشاه هخامنشی ، در شهر پارسه مسابقه تیراندازی در سه مرحله برای جوانان برگزار می گردد که همه می توانند شرکت کنند . آریوبرزن نیز از پدرش اجازه می گیرد و با تمرینات قبلی در این مسابقه شرکت کرده و در هر سه مرحله ( با فواصل مختلف ) نفر اول می شود . پادشاه هخامنشی به او جایزه می دهد لذا با سربلندی نزد پدر و مادر باز می گردد . در بازگشت صاحب خواهری به نام یوتاب می شود و خانواده او کامل می گردد . آریوبرزن نزد مردم دیار خود با توجه به جایزه ای که گرفته بود ، معروف و مورد احترام واقع می شود .

از قضا خواهر او ، یوتاب همانند آریوبرزن همان رفتار کودکی برادرش را داشته و ابتدا با شمشیر و اسب چوبی بازی می کند و سپس دوره نظامی را می گذراند بطوریکه پدر به او می گوید سیرت تو بیشتر به مردان می خورد تا به زنان . یوتاب هم از تجربیات برادر استفاده کرده و تبدیل به یک سرباز جنگی تمام عیار می شود .

در روزگاری که اردشیر دوم ، پادشاه هخامنشی ، در قصر قشلاقی خود در شوش سکونت داشته به یاد بهترین تیرانداز در مسابقه پارسه می افتد و از حاکم پارسه می خواهد تا آریوبرزن را پیدا کرده و طی نامه ای او را به حاکم شوش معرفی نماید تا نزد پادشاه بیاید . وقتی آریوبرزن به منطقه شوش می رسد نزد حاکم رفته و معرفینامه را به او می دهد . حاکم که از اردشیر دوم آوازه جنگ آوریش را شنیده بود به او احترام گذاشته و در وقت معین که جهت گزارش نزد پادشاه می رفته او را با خود می برد . وقتی آریوبرزن نزد اردشیر دوم می رود پادشاه او را مورد محبت قرار داده و چون فصل رفتن به شکار بوده دستور می دهد که آریوبرزن هم همراه شکارچیان شده و مجهز به تیر و کمان ، اسب و وسایل شکار شود . در آن روز هر کس برای شکار به طرفی می رود و به دستور پادشاه هر کس شکار بزرگتر و مهمتری را برای شاه بیاورد به او جایزه می دهند . او گورخر بسیار زیبا و رعنا با نقوش بی نظیر را می بیند ابتدا حیفش می شود که گورخر را بکشد و در لحظه ای منصرف می شود ولی بعد به یاد می آورد که دستور پادشاه است و اگر بدون شکار نزد پادشاه برگردد از دیگران عقب می افتد لذا تیری به کفل گورخر می زند و بخاطر مقاومت گورخر ، با چند تیر دیگر او را روی زمین انداخته و با خود به حضور شاه می برد . در همان زمان پادشاه در نزدیک یک تخته سنگ ایستاده و منتظر شکار بوده . از قضا گُرازی بزرگ در پشت تخته سنگ پدیدار شده و غافلگیرانه به شاه حمله می کند . آریوبرزن که در نزدیکی پادشاه بوده به پیشانی گراز نشانه گرفته و او را با تیر می زند و وقتی گراز زخمی دوباره قصد حمله به پادشاه را می کند با خنجر گراز را از پای درمی آورد . اردشیر دوم از او تشکر کرده و در ازای شکار خوب و نجات جان پادشاه بهترین اسب از اصطبل شاهی را به او مرحمت کرده و چند مدال به او می دهد و به سپهسالار منطقه شوش سفارش می کند که چون در نظر دارد آریوبرزن در آینده یک سردار بزرگ شود و احتمالاً سپهسالار و حاکم یک ایالت گردد تمام رموز سپهسالاری ، فرماندهی و حاکمی یک ایالت را به او آموزش دهد که معمولاً زمان آموزش این مرحله حدود دو و نیم تا سه سال بوده است . او با استعداد بی نظیرش تمام مراحل سپهسالاری را در مدت یک سال و نیم طی می کند و به دستور اردشیر دوم ، فرمانروای جنوب شرقی خوزستان و کهکیلویه و بویراحمد می گردد . در آن روزگار ، دروازه فارس از طرف شوش بوده و آن منطقه را آریاگان می نامیدند لذا آخرین سِمَت آریوبرزن ، فرمانروایی آریاگان بوده و خواهرش را که سرداری شده بود به فرماندهی سپاه خود برمی گزیند .

همانطوریکه گفته شد دوران جوانی سردار رشید ایرانی ، آریوبرزن ، در عهد پادشاه هخامنشی ، اردشیر دوم بوده است .
او پادشاهی مقتدر بود و دو روایت در مورد طول عمرش می باشد . یکی اینکه ایشان تا 94 سالگی سلطنت کرد و به روایتی دیگر در شصت و چند سالگی وفات می یابد . پس از ایشان پسرش ، داریوش سوم به سلطنت رسید ( برخی مورخان او را « دارا » هم خوانده اند ) . در همان موقع اسکندر مقدونی نیز به پادشاهی مقدونیه و یونان می رسد . پدر او فیلیپ ، پادشاه مقدونیه بود که قلمرو خود را از یونان هم گذراند و آنجا را تصاحب کرد و چندین بار با سپاهیان ایران درگیر شده ولی هر بار شکست می خورد لذا اسکندر وقتی به قدرت می رسد پس از محکم کردن قلمرو حکومت خود و سرکوب مخالفان و تهیه سپاهی گران جهت حمله به ایران خود را آماده می نماید . ایشان به دلیل اینکه در دوره خشایار شاه ایرانیان به آتن و سارد ( پایتخت های غرب آن روز ) حمله کرده و آنجا را آتش زده بودند نظر خیلی خصمانه ای نسبت به ایرانیان داشت و با خود وعده گذاشته بود که حتماً پایتخت پارسیان یعنی پارسه و بخصوص کاخ بزرگ آنها یعنی تخت جمشید را به تلافی آتن آتش بزند . او به مرز ایران یعنی آسیای صغیر حمله کرد و در منطقه ای به نام شمشاخ در منطقه قفقاز با سپاه ایران درگیر می شود . برادر و سپهسالار داریوش سوم مسئول فرماندهی گارد داریوش و حرم ایشان بوده است چون داریوش با یال و کوپال و تشریفات عازم صحنه نبرد شده بود . اسکندر که نابغه ای نظامی بود سپاه خود را چند قسمت کرده و سپاهیان ایران را دور می زند . یکی از گروه های لشکرش را جهت حمله به شخص داریوش سوم می گمارد و برادر پادشاه ایران از خود رشادت های زیادی نشان داده و سعی می کند همراه با گارد شاهنشاهی جلوی حمله به پادشاه و خانواده او را بگیرد . داریوش سوم از راهی میانه سپاه فرار کرده و به همدان می گریزد درنتیجه اسکندر با جنگی خونین سپاه ایران را تارومار و برادر داریوش سوم کشته می شود . اسکندر از شجاعتش یاد می کند و دستور می دهد که او را محترمانه به خاک بسپارند . داریوش وقتی در همدان مستقر شد چون زنان و افراد حرمش به دست اسکندر افتاده بودند از اسکندر می خواهد تا افراد حرم را به همدان بفرستد و در مقابل داریوش سوم موافقت می کند زمین های غربی ایران را که در جنگ از دست داده به اسکندر محول و صلح کند . اسکندر با  تمسخر به داریوش نامه می نویسد که این سرزمین ها که شما می گوئید من با جنگ به دست آورده ام و فعلاً از آن من است و تو که هستی که می خواهی آنها را مورد معامله قرار دهی ضمناً مقصد من پایتخت شما ، پارسه است « گویند ملکه ایران از ناراحتی و غصه فوت می کند » . لذا او به سپاه ایران نزدیک می شود و جنگ سختی در می گیرد و دوباره سپاهیان ایران شکست می خورند و داریوش سوم به طرف خراسان فرار می کند . اسکندر تا شوش پایتخت قشلاقی پادشاه هخامنشی جلو می رود و سپس وارد منطقه آریاگان دروازه فارس می شود تا از آن راه به پایتخت برسد ولی به علت وجود کوه های زاگرس متوقف شده و سپاه خود را دو قسمت می کند یک قسمت را به فرماندهی یکی از سرداران سپرده تا کوهها را از طریق دشت های بهبهان و رامهرمز دور زده و وارد استخر شوند و خود با سپاهی تصمیم می گیرد که در نزدیکی تنگه در حوالی ارجان ( بهبهان امروزی ) مستقر شده و از تنگه بگذرد و از راه میانبر به پارسه برسد ، تا آن موقع اسکندر اطلاعات کاملی از آریوبرزن نداشت . آریوبرزن سپاه محلی خود شامل پنج هزار نفر پیاده و 100 نفر سواره نظام را دو قسم کرده و خواهر خود ، یوتاب ، را فرمانده سپاه دوم می کند تا از در بند محافظت کنند . وقتی سپاه اسکندر وارد تنگه می شود و تا مسافتی در تنگه می روند باران تخته سنگ و تنه درخت بر سر سپاه اسکندر می ریزد و آنها را تار و مار می کند که بعضی می گویند در مرحله اول یک سوم سپاه اسکندر از بین رفته و اسکندر عقب نشینی نموده و در دشت جلوی تنگه چند ماه معطل می شود چون هر بار به تنگه حمله می کنند تلفات می دهند آخر با مشورت یک چوپان محلی اسیر ( بعضی مورخان می گویند این چوپان از نسل یونانیان بوده که در اوایل دوره هخامنشیان به عنوان اسیر در این مناطق بالاجبار مستقر شده است ) راهی را جهت دور زدن تنگه به اسکندر پیشنهاد می کند و اسکندر گروهی را با راهنمایی او به پشت تنگه جهت حمله از عقب می فرستد . آنها پشت جبهه آریوبرزن مستقر می شوند و توأماً از جلو و عقب به سپاه آریوبرزن حمله می کند که گویا سپاه آریوبرزن با تلفات گذشته فقط یک هزار نفر پیاده و حدود چهل نفر سواره باقی مانده بوده ولی دفاع جانانه ای می کنند . اسکندر خود رأساً با آریوبرزن روبرو می شود و به او حمله می کند . آریوبرزن ابتدا با شمشیر بر سر اسب اسکندر می زند و اسکندر همزمان به کتف آریوبرزن ضربه ای وارد می کند که دست او قطع می شود و پس از درگیری شدید آریوبرزن کشته شده و خواهر او یوتاب نیز که با سپاه از پشت سر درگیر بودند پس از رشادت های فراوان کشته می شود . گویند در هیچ جنگی اینهمه آسیب به اسکندر توسط گروهی کوچک وارد نشده بود و او از رشادت های این سردار ایرانی خیلی تمجید می کند . بعد از عبور لشکر اسکندر از روی نعش سربازان و سرداران در بند ( احتمالاً تنگ تکاب ) افرادی جهت خاکسپاری آریوبرزن از اطراف می آیند و می بینند در این مدت اسبش روی نعش او خم شده که وفاداری به او را نشان می دهد و او همان اسبی است که اردشیر دوم در شوش به آریوبرزن هدیه داده بود . چنین بود سرنوشت سردار بزرگ آریاگان در منطقه بهبهان امروزی که نام خود را در ایران زمین ابدی کرد و بعد از حدود 2350 سال از او بابت دفاع جانانه از سرزمینش تقدیر می شود ( یادش گرامی باد ) .
    

چاپ شده در شماره 12 گاهنامه آریوبرزن

مهر سال 1395

در سرزمین پارس در دوره هخامنشیان شهر پارسه یا استخر ، پایتخت ایران بود . در حوالی پارسه ( ایالت فارس ) شخصی متمول به نام هرمز که چند قطعه ده ، دام و تعداد 50 رأس اسب داشت ، زندگی می کرد

منبع : دروس دانشگاهی و سخنرانی ها در دانشگاه ها و سمینارها ، سخنرانی های اساتید در رادیو و تلویزیون و نوشته های اساتید ادبیات ایران