تاریخ فارسی
history.wikibix.ir

زیبا و جالب ترین انشا باموضوع سفر به مناطق جنگلی

نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 12 آذر 1399 ساعت 15:33

در یکی از اخرین روزهای فروردین 96 با جمعی از دوستان طبیعتگردم تصمیم گرفتیم که تهران روبه مقصد اردبیل ترک کنیم و به کشف زیبایی های نقطه ی دیگری از ایران زیبامون برسیم. قبل از سفر هیچ دید و پیش زمینه ای نسبت به منطقه ی مقصد نداشتم و بدون تعارف کمی هم دو دل بودم . نگرانی من از این بابت بود که اردبیل ارزش صرف وقت وه هزینه ای که در نظر گرفتم را دارد یا اینکه میتوان این زمان را در جای بهتری از کشور صرف کرد. با تمام دغدغه ها صبح یکروز به سمت اردبیل دل به جاده ها دادیم. یک گروه 14 نفره شامل 4 اتومبیل . در مسیر هرچه به شمال غربی کشور نزدیک و نزدیکتر میشدیم آن حس دودلی و نگرانی در من کم وکمتر میشد و چشمانم روبه طبیعتی خاص و زیبا باز و بازتر...




بعد از گذشت چند ساعتی که با توجه به مسیر زیبای جاده اردبیل اصلا حس نشد، به اردبیل رسیدیم. با نظر جمع تصمیم براین شد نهار را در اردبیل صرف کنیم و بعد از اون به سمت ارتفاعات مشکین شهر حرکت کنیم. با پرس و جو از محلی ها به رستورانی در خیابان طالقانی رسیدیم که به دیزی سنگی لذیذش معروف بود که الحق دیزی نهار یکی از بهترین غذاهایی بود که در کل عمرم خورده بودم.


بعد از نهار به سمت مشکین شهر حرکت کردیم. قرار بر این بود شب رو در یکی از روستاهای مشکین شهر که اتفاقا دارای استخر آبگرم هم باشه بمانیم و از فردا گردش در منطقه رو شروع کنیم. هرچه به مقصد نزدیک و نردیکتر میشدیم مه غلیظتر و دید کمتر میشد. تا جایی که وقتی به روستایی رسیدیم به نام معییل. با کمک محلی ها جایی برای سکونت و خواب پیدا کردیم که علی رغم سردی هوا برایمان حکم غنیمت داشت و بعد از انتقال وسایل به آنجا، به استخر آبگرم روستا رفتیم. استخر خالی و انگار به طور اختصای برای ما رزرو شده باشد. بسیار تمیز ، ابگرم شفا بخشی که بعد از چندین ساعت مسیر و خستگی راه و سرما ، روح همه ی ما را جلای ویژه ای داد.
متاسفانه اسم دقیق روستا را بعدا در نقشه پیدا نکردم ، اما لوکیشن را با استفاده از گوگل مپ ذخیره کردم که اگر بازهم مسیرم به مشکین شهر افتاد، از لذت آبگرم آن منطقه محروم نباشم.

4

در سرمای صفر درجه به محل اقامتمان برگشتیم و با وجود سردی شدید هوا شب را به صبح رساندیم. صبح زود به شوق گردش در منطقه از خواب برخاستیم و متوجه شدیم که در اخر فروردین و اول اردیبهشت با برف مواجه هستیم! و برودت هوا به حدی بود که درب اتومبیلهایمان یخ بسته بود... از یک سو از این اتفاق هیجان زده و از سوی دیگر به دلیل همراه نداشتن لباس های مناسب نگران بودیم. به هر حالی که بود درب اتومبیل را باز کرده و با راهنمایی یک لیدر محلی به سمت شیطان دره به راه افتادیم.

با راهنمایی یه لیدر محلی حدود نیم ساعت پیاده روی به سمت دره در مه و چمنای یخ زده.. تموم جذابیت این مسیر به این بود که از شدتِ مه ، نمی دونستی چند قدم دیگه بری چه چیزی در انتظارته... ما فقط به سمتِ صدای رودخونه روبه پایین در حرکت بودیم. بدون اینکه وفقط تا چشم کارمیکرد مه بود و مه که ناگهان رودخانه ای عجیب و زیبا پیش روی خود میدیدیم.



ارامشِ عجیبی در ان منطقه ساکن بود.. سکوتِ سنگینِ مه و صدای رودخانه و گاها صدای حیوانات و اینکه در آن حجم از طبیعت بکر، فقط ما بودیم و خودمان

بعد از جهنم دره یا همون شیطان دره به سمت دشتهای اطراف مشکین_شهر حرکت کردیم. این دشت ها از یه طرف منتهی می شد به صخره های کپز،جایی که اسمون به زمین وصل میشد. زیبایی این طبیعت رو واقعا نه می توان با عکس نشان داد و نه جملات. فقط باید رفت، دید و لمس کرد عظمت خداوند و هنرش و این حجمِ زیبایی را

بعد از غرق شدن در زیبایی و ارامش منطقه کپز با اینکه دوست نداشتیم از انجادل بکنیم مجبور شدیم برای رسیدن به برنامه های بعدی به سمت منطقه ای دیگر حرکت کنیم. بعد از حدود یک ساعت رانندگی و با پرس و جو و کمک محلی ها و راهنمایی های یک لیدر محلی ساکن منطقه ، به مقصد سوممان رسیدیم.

قشلاق تنگ
این خاک سرخ عجیب، به قول یکی از دوستان انگار همه چیز فوتوشابی بود! همه چیز به طرزِ شگفت انگیزی زیبا و باشکوه بود .
یک روستای کوچک در آن منطقه وجود داشت با تعداد زیادی دام. سگ های گله با ورود ما شروع به پارس کردن کردن به حدی که برای رد شدن از منطقه دچار مشکل شده بودیم و محلی ها کمک خواستیم. یکی از محلی ها گفت قبلا توریست هایی که به این منطقه آمدن به سگ ها سنگ زدن و آنها رو ازار دادن و از آن وقت به بعد تمامی سگ های روستا نسبت به غریبه هایی که حتی با صاحبشان در ارتباط دوستانه هم باشد عکس العمل دارند و قابل کنترل نیستد. به هر نحوی بود با کمک محلی ها از منطقه گذشتیم و به کوه ها صعود کردیم.

علی رغم اینکه دوست داشتیم شب را در روستا بمانیم جایی برای اقامت پیدا نکردیم و ناچاراً به مشکین شهر بازگشتیم.

روز دوم:
شب رو در خانه ای که اجاره کرده بودیم گذراندیم و صبح زود مشکین شهر را به مقصد شهر باستانی یری ترک کردیم
شهریری یه محوطه باستانی اطرافِ مشگین شهر است و این منطقه تاریخی به وسعت حدودِ ۴۰۰ هکتار و از سه قسمت دژ نظامی، معبد و قوشا تپه تشکیل شده بود . که قدمت قلعه و معبد به۱۴۵۰ سال پیش از میلاد و قوشا تپه به ۷ هزار سال پیش از میلاد می رسید!!
این محوطه شامل ۲۸۰ سنگ‌افراشت باستانیه که دیرینگی اونا بیش از ۸ هزار سال پیش میلاد برآورد شده و قدمت این مناطق به دوران اواخر مفرغ و دوره نوسنگی و مس سنگی و نیز اوایل آهن مربوط است. این سنگ‌افراشت‌ها بارتفاعای متفاوتی داشتن حدودا۷۰تا ۳۶۰سانتی‌متری که اکثرا اشکال انسان داشتند. طرح انسان‌های حک شده بر روی سنگ‌ها به شکل افرادی دست به سینه و معمولاً بدون دهان بود و تنها یک مجسمه حکاکی شده زن وجود داشت که دارای دهان بود . تاکن.ن فقط هفت قطعه این نوع سنگ‌افراشت‌ها در منطقه حکاری کردستان ترکیه و یک قطعه هم در قپوزستان آذربایجان پیدا شده است..
لیدر محلی اونجا میگفت این قومی که اینجا ساکن بودن به شدت صلح جو بودن و حتی چاقو و شمشیرنیز نداشتند.، علی رغم اینکه در طرح های بر روی سنگ افراشت ها شمشیر به دست بودند، اگویی که الهه هایشان و خدایانشان با شمشیر از این قوم مواظبت میکردند. تنها یک سنگ افراشت بود که روی دستش جای نگین یک انگشتر وجود داشت، که احتمال میرفت بزرگ و پیر قوم بوده باشد . شهر یری به نظر عبادتگاه آن قوم میامد....حتی قبر بزرگان قوم هم هنوز باقی مانده بود.


اون ستونای فلزی انتها رو میبینید؟ گویا میخواستن سقف بزنن برای اینجا و حفظش کنن چون گردباد سال ۹۰ خیلی به این منطقه اسیب زیادی، اما پایه ها رو نصب کردند ودیگرهیچ!

بعد از بازدید از شهریری به سمت گردنه حیران راه افتادیم.

حقا که بهترین اسمی که می توان برای اینجا گذاشت همین است. گردنه حیران!..


عظمت طبیعت ناچارا هرکسی و هر حالی را حیران میکند.. جاده های سبز شمال را به سمت مرز در حرکت بودیم تا به روستای گیلده رسیدیم. روستایی سرسبز که محل ورود به جنگل های فندق لو بود. مرتفع و زیبا . تقریبا باز سازی و مدرن شده و پذیرای مهمان و توریست. حدود ساعت 2-3 ظهر بود که موفق شدیم ویلایی در روستا اجاره کنیم و بعد از اندکی رفع خستگی، با تجهیزات و لباس گرم و خوراکی وارد جنگل های فندق لو شویم.

هدف این بود که به چشمه ابگرم انتهای جنگل برسیم که با توجه به ساعت زمان زیادی نداشتیم. 3-4 ساعت جنگل نوردی در انتظار ما بود به همین علت سریعا راه افتادیم.
از انتهای روستا وارد جنگل شدیم و پشت سر هم در یک خط ممتد به راه افتادیم.

پایین دره رودخانه در جریان بود در تمامی مسیر و گوشهایمان پر بود از سکوت جنگل و صدای پرنده ها و حیوانات و رودخانه. به حدی محو زیبایی بودیم که گذر زمان و خستگی ناشی از 10 کیلومتر جنگل نوردی را حس نمیکردیم و بالاخره حدود ساعت 7 عصر به چشمه اب گرم میشه سویی رسیدیم.
تناقض عجیبی بود، چشمه حالت حوضچه مانند در زیر یک صخره در هوای سرد جنگل و اب گرمی که از آن بخار ساتع میشد چنان هیجان انگیز بود که با ریسک سرما خوردگی همه تنی به اب زدیم وبا وجود اینکه از شدت سرما دندان بهم میساییدیم از لذت استراحت در چشمه ابرگم با منظره رودخانه ی زیر چشمه نگذشتیم.

و این عکس دقیقا منظره روبروی ما بود هنگامی که درون چشمه میشه سویی مشغول اب تنی بودیم. که تبدیل شد به یکی از عجیب ترین و جذاب ترین خاطرت نه تنها این سفر بلکه تمام عمر همگی ما.
بعد از اب تنی و تعویض لباس و سرمای شدیدی که در تن مان رخنه کرده بود دم دمای غروب از صخره بالا امدیم .و کلبه چوبی ای را یافتیم که چایی داغ و نان و پنیر میفروخت!...چایی که تا عمق وجودمان را گرم و نان پنیری لذیذتر از هزاران کباب بره! عکس کاملا گویاست :

18


بعد از کمی استراحت با توجه به تاریکی هوا و مسیر 4 ساعته ی پیش رو با تجهیز شدن به هد لایت مسیر برگشت به روستا را در پیش گرفتیم.و لحظه به لحظه به نقطه عطف این سفر نزدیک شدیم. تاریکی محض جنگل مزین به صدای رودخانه. اسمانی پر ستاره بالای سرمان ومسیری خطرناک و دره ای که بدون هدلایت امکان تردد نداشت. گم کردن مسیر برگشت در چند قسمت و استرس مواجه شدن با حیوانات، خاموش کردن هدلایت ها و ایستادن در یک نقطه و دو دقیقه به اسمان نگاه کردن و شنیدن صدای طبیعت، لیز خوردن و ترس از افتادن در دره... تا 12 شب که نورهای روستا از دور نمایان شدو فریاد شادی همسفرانی که میگفتد موفق شدیم! رسیدیم! زنده ماندیم...این ترس الوده به لذت... و خوابی که در ویلا منتظرپاهای خسته از 17-18 کیلومتر پیاده روی مان بود.

روز سوم:

علی رغم خواسته قلبی تک تکمان باید مسیر تهران را در پیش میگرفتیم اما خوشحال بودیم که هنوز جایی در مقصد برای دیدن داریم.
بله، مقصد اخر ما پل معلق پیر تقی بود که به امید دیدنش از دیدن پل معلق مشکین شهر گذشتیم.
پلی مرتفع و قدیمی بر فراز رودخانه ، که برای شخص من دچار ترس از ارتفاع هم کابوس بود و هم ریسک و هم لذت.. در مسیر گذر اول از پل از شدت استرس زانوانم میلرزید و وقتی برای اولین بار پل را تا انتها رفتم تازه متوجه شدم کجا هستم و با چه چیزی روبه رو هستم .. پلی از میان کوه به دل کوه دیگر..بر فراز رودخانه... انجا بود که فکر کردم بجای دل دادن به ترس هایم از انها لذت ببرم. بار دوم پل را طی کردم و به پایین نگاه کردم..زیباتر از این؟ ممکن نبود!..

با وجود دلی که در گرو زیبایی هایی اردبیل گذاشته بودیم، پیرتقی را به مقصد تهران ترک کردیم. در تمامی مسیر برگشت با خودم میگفتم که چطور تا امروز به این استان نیامده بودم؟ چطور این حجم از زیبایی را ندیده بودم و چطور برای دیدنش دو دل بودم...همه جای ایران ، بهشت است. ایران را باید دید...

نویسنده : صحرا زنگنه نژاد

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب‌ سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی‌گیرد.