خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
/daydan/
معنی
خوی؛ عادت؛ دٲب؛ روش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
رویت، رمق، نظر، نگریستن
فعل
بن گذشته: دید
بن حال: بین
دیکشنری
- آلمانی
- انگلیسی
- اردو
- اسپانیایی
- ایتالیایی
- ترکی
- روسی
- عربی
- فرانسوی
- هندی
behold, perceive, see, sight, watch
نتایج بیشتر تنها برای کاربران ویژه
جستوجوی دقیق
دیدن
واژگان مترادف و متضاد
دیدن
لغتنامه دهخدا
دیدن . [ ] (اِخ ) رجوع به محمدبن علی معروف به دیدن شود.
دیدن
لغتنامه دهخدا
دیدن
لغتنامه دهخدا
دیدن . [ دَ دَ ] (ع اِ) لهو و لعب . (از لسان العرب ). رجوع به دیدان شود.
دیدن
لغتنامه دهخدا
دیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹دیدان› [قدیمی] daydan خوی؛ عادت؛ دٲب؛ روش.
دیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: ditan] didan نگاه کردن؛ نگریستن؛ دیدار کردن.
دیدن
فرهنگ فارسی معین
دیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ دَ) [ ع . دیدان ] (اِ.) خوی ، عادت ، روش .
دیدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bevini طاری: didan طامه ای: diyan طرقی: didan کشه ای: didan نطنزی: diyan
دیدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
behold, perceive, see, sight, watch
دیدن
دیکشنری فارسی به عربی
ادرک , انظر , بصر , تحمل (فعل ماض) , روية , شاهد , عين , غصين , لاحظ , ميز , نظرة , وجهة النظر
واژههای مشابه
دیدَن
لهجه و گویش بختیاری
ساعت،() دیدن/داشتن،وقت دیدن
لهجه و گویش تهرانی