« سفر خیالی به درون زمین »
روزی در خیابان در حال راه رفتن بودم ، ناگهان زیر پاهایم خالی شد و درون چاهی افتادم ، وقتی چشمانم را باز کردم، دیدم جایی هستم که خیلی گرم است . وقتی جلوتر رفتم چند نفر دیگر را دیدم ؛ از آن ها پرسیدم اینجا کجاست ؟ آن ها گفتند اینجا درون زمین است ؛ ما نیز مثل تو به اینجا آمدیم و حالا می خواهیم راهی پیدا کنیم تا از اینجا بیرون برویم . همین طور که داشتیم راه می رفتیم ناگهان دوباره در سوراخ دیگری فرو رفتیم ،آنجا مانند چانه ی خمیری بود اما بسیار داغ بود . عرق از سر و روی ما پایین می ریخت ، دیگر تحمّل این گرما را نداشتیم . هر جا که پا می گذاشتیم پاهایمان فرو می رفت و نمی توانستیم تکان بخوریم . ما با آن مادّه ی مذاب مانند گردابی به جای دیگری رسیدیم ؛آنجا خیلی محکم بود ، مثل اینکه از سنگ بود . لباس های ما از گرما به بدنمان چسبیده بودند ، ما دوباره شروع به راه رفتن کردیم و من پیشنهاد کردم، بیایید زمین را بکنیم و پایین تر برویم شاید آنجا خنک تر باشد ، پس شروع به کندن کردیم و بعد درون آن سوراخ رفتیم ،امّا آنجا کاملا ًمذاب بود . ما در آنجا مثل تکه گوشتی بودیم که در روغن داغ سرخ می شدیم در این مادّه ی مذاب تکّه هایی از سنگ و آهن وجود داشت . دقایقی بعد دوباره به پایین فرو رفتیم آن جا از همه جا داغ تر بود ولی جامد نیز بود ، ما آنجا را نیز کندیم به جاهای دیگری رسیدیم، اما باز کندیم و کندیم که سفرمان در زمین به پایان رسید ،امّا وقتی از داخل زمین بیرون آمدیم در قطب شمال بودیم ؛ این سفر درست مثل این بود که ما از طرفی داخل زمین رفته باشیم و از طرف دیگری که قطب شمال بود ، بیرون آمده باشیم. و این بسیار عجیب بود.
الهه غلامرضایی کلاس اول / یک دبیر: خانم ایرانمنش
نوشته شده در دوشنبه یازدهم آذر ۱۳۹۲ ساعت 9:35 توسط دبیر |