مخالف صاف
/sāf/معنی۱. پاکیزه؛ خالص؛ بیآلایش.۲. مسطح؛ هموار.۳. بیچینوچروک.۴. [مجاز] آفتابی.〈 صاف کردن: (مصدر متعدی)۱. مایعی را از صافی یا پارچه گذراندن تا جرم آن گرفته شود: ◻︎ پیر مغان ز توبهٴ ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم (حافظ: ۷۲۸).۲. هموار کردن زمین.۳. برطرف ساختن چینوچروک پارچه.فرهنگ فارسی عمیدمترادف و متضاد۱. پرداخته، صیقلی، لغزنده، نرم، نشو، هموار ۲. تخت، مستوی، مسطح ۳. راست، شق ۴. پاک، پالوده، روشن، زلال ۵. خالص، مروق، ناب ۶. بیآلایش، وضیع ≠ خشن، زبربرابر فارسیهمواردیکشنریآلمانیانگلیسیاردواسپانیاییایتالیاییترکیروسیعربیفرانسویهندی
broad, even, flat, horizontal, smooth, square, tall, upright, open, plumb, serene نتایج بیشتر تنها برای...
تاریخ 26 آبان 1400