اقای غیاثابادی ( http://www.ghiasabadi.com/ )دریکی از اخرین یادداشتهایش نوشته است :
هر یک از سه سپاه مهاجم مقدونی و عرب و مغول فقط یکبار به ایران حمله کردند. در آن یکبار نیز بیشتر قوا و قشونشان را ایرانیان تشکیل میدادهاند. اما ایرانیان بارها و بارها در طول تاریخ به کشورهای همسایه حمله کرده و آنجاها را غارت کرده و به آتش کشیدهاند.
اقای غیاثابادی با تاکید خاصی نگاشته اند سپاهیان ترک و تازی و مقدونی تنها یکبار بسوی ایران تاخته اند! این نوع ارائه امار براستی یک امار غیر واقعی است چراکه تجاوز مقدونیان تنها با هجوم اسکندر اغاز نشد و پایان نیافت در پی مرگ او سرداران جانی تر از اسکندر و هر قدارکش مقدونی گوشه ای از متصرفات شرقی را به تاخت و تاز دوباره برسر رسیدن به تاج و تخت تبدیل کرد و این نارامی ها حداقل برای دوقرن ادامه داشت . حمله ی مغول نیز اصولا یکبار نبوده است مغولان نیز حداقل بیش از ۳ بار به ایران تاختند ، عمده ترین تاخت و تاز انها در سه زمان مختلف و بدست افرادی چون چنگیز ، هولاکو و تیمور صورت گرفت. تجاوز چنکیز وفرزندانش بیش از نیم قرن ادامه داشت و سپس یوروش خونین تیمور روی داد همچنین ظلم و جور و خفقان ان حکومتهای جدید مغول ، چنان بود که منطقه تا چند قرن و قدرت یافتن صفویه روی ارامش ندید و همواره ایران پاره پاره دردست سپاهیان ترک و تازی و عثمانی و.. دست بدست میشد . حمله تازیان نیز به یکبار محدود نبود انها نیز بارها در زمان خلافای راشدین ایران را فتح کردند بسیاری را کشتند و بسیاری را به اسیری بردند در زمان بنی امیه یعنی نزدیک به یک قرن پس از اسلام نیز بسیاری از شهرهای ایرانی فلات ایران و عربی عراق دوباره فتح شدند .
مهمتر از همه ی اینها چیزی که وجه تمایز تاخت و تاز سپاهیان فوق با کشورگشایی ایرانیان است حجم و اندازه ی کشتار و غارتی بود که نتنها منجر به منقرض شدن دولت و سلسله ای می شد و بسیاری را به کشتن میداد و تمدنی را با تمام ارکانش نابود میکرد و موجبات عقبرفت چند ده ساله ملتی بلکه ملتهایی را فراهم اورد.
براستی درپاسخ به جناب غیاث ابادی باید ازکچا شروع کرد از کدامین کردار ننگین سپاهیان ترک و تازی و مقدونی یاد باید کرد ، از سکندر بگوییم از جنایاتش ! از انهمه رنج و مهنتی که تمامی ملل شرق را دچار کرد از « برافکندن شهر تب از بیخ و بن کشتار شش هزاری و بردگی تمامی اهالی انجا که مجموع بردگان از زن و مرد و کودک بالغ بر ۳۰هزار نفر میشدند که همگی فروخته شدند . (یونانیان و بربرها ۱/۸۸----->پلوتارک ،زندگی اسکند فصل ۴+دیودور سیسلی کتاب۱۷بخش۱بند۱۰-۱۵ + پیرنیا ۲/۸۸۸-۸۹۰) یا از کشتار و غارت اموال و بردگی اهالی غیر یونانی شهر میلت (مشروح ن.ک.پیرنیا۲/۹۱۰) یا از خراب کردن شهر یونانی نشین هالیکارناس ! زادگاه هرودوت ، که سکندر پس از مقاومت این شهر امر کرد شهر را براندازند (مشروح ن.ک.پیرنیا ۲/۹۱۲) یا از کشتار و غارت شهر صور بگویم که پس از مقاومت ۷ماهه ، سکندر را عصبانی کرد تا دستور بکشتار تمامی مردم این شهر دهد و شهر صور را که کورش اباد کرده بود به اتش کشد . مورخان یونانی رقم کشتار را از ۶هزار تا ۹ هزار گفته اند و این جز جوانانی است که بدستور اسکندر در ساحل بدار اویختند . همچنین بنا به امار متفاوت مورخان یونانی از این شهر بین ۱۳تا ۳۰ هزار اسیر از زن و کودک گرفتند که همگی را به بردگی فروختند(مشروح ن.ک.پیرنیا۲/۹۶۲) و افزون براین سکندر با حاکم شهر چنین کرد :
چون غزه را پس از يك محاصره و هجوم طولاني فتح كرد، از مقاومت پايدار سردار شجاع ايراني، باتيس، خشمگين شد و دستور داد كه پايش را سوراخ كنند و حلقه برنجي از آن بگذرانند. سپس، مست از خاطره اخيلس، سردار ايراني را كه اكنون مرده بود به گردونه سلطنتي بست و با سرعت گرد شهر گرداند. تاریخ تمدن ، ویل دورانت 2/604 + یونانیان و بربرها 1/35
یا از غارت و کشتار در پارس پایتخت فرهنگی جهان انروز بگویم که طی ان علاوه براینکه نیروی های مقدونی با کشتار مردان و تجاوز به زنان و بردن اموال بسنده نکرده که تخت جمشید را به اتش کشیدند بقول ویل دورانت :
هنوز آن قدر در شوش نمانده بود كه لشكريانش رفع خستگي كنند كه در سرماي زمستان از كوهها گذشت تا تخت جمشيد را تصرف كند، و چنان بسرعت به قصر داريوش رسيد كه ايرانيها وقت نكردند خزانه او را پنهان كنند. در اينجا نيز عقلش را از دست بداد و آن شهر زيباي عظيم را سوزاند و با خاك يكسان كرد. سربازانش به خانهها ريختند، اموال مردم را غارت كردند، به زنها تجاوز نمودند، و مردان را كشتند.» تاریخ تمدن 2/609 + پیرنیا2/1016-1023
یا از ویران کردن شهر کورش در کناره ی سیحون باید گفت یا از خراب کردن شهر مماسن ها که همگی به دستور شخص اسکندر صورت میگرفت (مشروح ن.ک.پیرنیا2/1218) یا از کشتن برانخیدها باید گفت همانان که از یونانیان میلتی مهاجر بودند بقول ویل دورانت :
. در ورود به سغد (سغديانا) به ديهي وارد شد كه نوادگان برانخيداي، كه در سال 480 خزاين معبد ميلتوس را به خشيارشا، تسليم كرده بود، در آن ميزيستند. برانگيخته از اين انديشه كه انتقام خداي غارت شده را ميگيرد، فرمان داد كه كليه ساكنان را از مرد و زن و بچه به قتل برسانند (بدين ترتيب جزاي گناه پدران را نوادگان نسل پنجم متحمل شدند)» تاریخ تمدن 2/609+پیرنیا2/1214
یا از کشتار عظیم شهر سغد بگوییم که بنا به گزارش مورخان یونانی طی ان نزدیک به 120 هزار از مردم را قتل عام نمود (مشروح ن.ک.پیرنیا 2/1230-1238) و یا از کشتار و نابود کردن شهر اسکینیان (مشروح ن.ک.پیرنیا2/1263) یا از ویران شدن و خرابی شهر سنگاله ی هند باید گفت که اهالی 17500نفری انجا اسیر و برده شدند اسکندر سپس بتعقیب فراریان ان دیار پرداخت و نتوانست به انها دست یابد ولی
« در پشت سر فراری ها پانصد نفر مریض یافت و امر کرد تمامی این مرضی را از دم شمشیر بگذرانند (چه شقاوتی!) بعد او به سنگاله برگشت و امر کرد شهر را از بیخ و بن برافکنند » پیرنیا 2/1287
یا از کشتار و غارت شهرهای مالیان بگوییم و هرشهری که دربرابر تجاوز و جهل و جورش مقاومت میکرد باید گفت (مشروح ن.ک.پیرنیا2/1302) و یا ازکشتارهای فاجع بار و مهیب در ممااک اوریت ها و ارابیت ها و مردمان کوهستانی ان دیار (مشروح ن.ک.پیرنیا 2/1326) یا از کشتارهای مردم هند باید گفت که در هر منطقه ای بنقل از مورخان یونانی هزاران نفر بقتل رسیدند
ایا بازهم باید از این جنایات گفت ایا باید اینهارا بیان کرد تا عالی جنابانی چون غیاثابادی متوجه ومتبه باشند که اینهمه ویرانی و اینهمه کشتار بقول خود او تنها در یک حمله صورت پذیرفته است حال این رفتار و عملکرد با کدامین یک از اعمال شاهان هخامنشی قابل مقایسه است ؟ براستی در کارنامه هخامنشیان جز - اردشیر سوم - ایادر تسخیر تمامی خاورمیانه میتوان حتی یک مورد از قتل عام مردم شهرها یا روستاها یافت ؟ ایا میتوان یک مورد را یافت که شاهان هخامنشی- جزاردشیرسوم- دستور به خرابی یا ویران کردن یک شهر را داده باشند ؟ ایا کشورگشایی ایرانیان بهمین صورتی که سکندر عمل میکر انجام میگرفت ؟ ایا ایرانیان با همان رفتار سکندر ، تمام ممالک زیر فرمانشان را ، بیش از دوقرن در زیر فرمان خود حفظ کردند ؟ شاید گفته شود که اینهمه کشتار در پاسخ به حمله ی خشیارشا به اتن بوده است اما همه میدانیم که جمله ی اخیر نیز خود درپاسخ به سوزاندن سارد بدست یا بتشویق اتنیان صورت گرفت اگر از این موضوع هم بگذریم ایا تمام شهرهایی که در اتش خشم سکندر و سپاهیانش سوختند و کشته دادند همگی برعلیه اتن شمشیر کشیده بودند (ویا حتی اگر داده باشند ایا هیچ کس بار دیگری را بدوش میکشد ) پس براستی کدامین مردم هند ؟ کدامین مردم سغد و مماسن و سنگاله و... به یونان و غرب لشکر کشیده اند و اینان تاوان کدامین گناه را پس میدادند ؟
ایا کوروش بزرگ بدین صورت به سارد و مناطق ایونی و یونانی نشین اسیای صغیر لشکر کشید ؟ همان کوروشی که بگزارش هرودوت اغاز گر جنگ با لیدی نبود و حتی پس از فتح سارد و پس از شورش دوباره ی این شهر تنها دستور میدهد که مردمان ان دیار خلع سلاح شوند و تنها شورشیان و رهبرشان به بردگی فروخته گردندو در اخر هم این یونانیان بودند که " پاکتی یس" رهبر شورشیان را دستگیر کرده و به پارسیان تحویل دادند !(هرودوت کتاب 1بند 154-۱۵۷ )
در زمان داریوش بطور اخص و دیگر شاهان هخامنشی بطور اغم ، این یونانیان بودند که از قدرت هخامنشیان بنفع خود استفاده میکردند ؛ همان ناکسوس ها بودند که اول باردرتاریخ شاهنشاهی هخامنشی "اریستاگوراس" را تشویق کردند تا به سارد رود و به "اراتافرنس" پارسی پیشنهاد تسخیر جزایر یونان را بدهد و حتی اینان حاضر بودند که هزینه های جنگ را هم خود بپردازند . (ن.ک.هرودوت کتاب۵ /۳۱)
« بدین ترتیب همانگونه که تاریخ خود یونان ثبت کرده است ثروتمندترین افراد یکی از حاصلخیزترین جزایر مجمع الجزایر یونان یک ایونی از طبقه اشراف را که داماد و عموزاده جبار میلت بود - که درانزمان ثروتمندترین و مرفه ترین شهر ایونی بشمار میرفت- بشفاعت و واسطگی به نزد یکی از شهربانان داریوش میفرستند تا اورا وادار به قبول پیشنهاد لشگر کشی به هزینه ی انان علیه دیگر جزایر یونان کنند. این قسمت ....به صراحت نشان میدهد که یونانی ها از اواخر قرن۵پ.م و به محض اینکه در تماس با ایرانیان قرار کرفتند کوشیدند تا از قدرت هخامنشیان بهره برداری کنندو به همین دلیل انان را به کشمکش های ازلی - ابدی خود کشاندند اما نکته مهم تر مخصوصا این است که بیزاری یونانیان از ایرانیان درابتدا خیلی کمتر و نامحسوستر از بیزاری میان خودشان بود که از مبارزه در راه کسب منافع یا دستیابی به قدرت سرچشمه میگرفت....» یونانیان و بربر ها ۲/۸۰
باری ، شاهان بزرگی چون کوروش و داریوش با تمام حس وطن دوستی یونانیان مورد احترام بزرگان و نخبگان یونانی واقع میشدند واین جزاین نبود که اینان در فتوحات خود همواره اعتدال را رعایت میکردند هرچند که همواره نوعی بخشندگی شرقی را نیز بهمراه داشتند که مکرر در منابع تاریخی میبنیم از گناهان برخی از خیانتکاران اعم از یونانی و ایرانی درمیگذرند از اینرو بزرگان یونان انان را بنیکی وصف کرده اند:
افلاطون کتاب قوانین بند 694 تا 700 : در دوران پادشاهی کوروش زمانی که ایرانیان درست در میانه ی راه ازادی و بندگی بودند نخست خد ازاد شدند و سپس اقوام بسیاری را بزیر فرمان بردند. فرمانروایان زیر دستان را تا اندازه ای ازاد گذاشتند و اصل برابری را رعایت میکردند. سربازان فرماندهان خودرا دوست میداشتند و با رغبت و اشتیاق به جنگ میرفتند . اگر در میان انان مردی روشن بین بود که میتوانست پیشنهادی عاقلانه بدهد شاه براو حسد نمی برد و ابرو درهم نمی کشید بلکه اورا در سخن گفتن ازاد می گذاشت و همه کسانی را که به او پندهای خردمندانه میداند گرامی میداشت . این ازادی و همدلی و تبادل نظر سبب شده بود که کشور رشد کند و روز به روز ابادتر گردد... به نظرمن کوروش از هرلحاظ فرماندهی لایق و خدمتگزار خوب میهن خویش بود ..... داریوش که نه شاهزاده بود ونه در ناز و نعمت بزرگ شده بود هنگامی به سلطنت رسید نوعی برابری کلی در تمام امپراتوریش برقرار کرد و توزیع مالیات را به صورتی عادلانه دراورد و قانون خاص برای این کار وضع کرد. این عمل میان ایرانیان یکی دوستی متقابل و حس اشترک منافع پدید اورد...»یونانیان و بربرها جلد 1 ص108
بند 89 کتاب سوم :« ...این اقدامات باعث شده که ایرانیان بگویند داریوش بازرگان، کبوجیه خودکامه و کورش پدر بوده است زیرا
داریوش از همه پول میگرفت کبوجیه سرد و خشن بود و کوروش مهربان و انسان دوست و دراندیشه ی اسایش رعایای خود .» تاریخ هرودوت ترجمه ثاقب فر .
اشیل ، نمایشنامه ایرانیان ، بیت 164+765-780:
«کوروش قهرمانی که مورد تایید سرنوشت بود، پس از رسیدن به قدرت میان ملت های برادر صلح برقرار کرد انگاه لیدی و فریجیه را گرفت و به طور سراسر یونی را دست نشانده کرد اسمان و تقدیر به هیچ وجه دشمن او نبود زیرا که او مردی خردمند بود: پسر کوروش چهارمین شاه بود »یونانیان و بربرها جلد 2 ص77 پاورقی.
اشیل ، نمایشنامه ایرانیان بیتهای 630-670:
ایا داریوش، ان شاه فقید شاهی که با خدایان برابر بود سخن مرا میشنود!ایا زاری ها و شکوه های مرا که تمام درد و رنجم در انها انباشته شده به زبان خاص خود،که به گوشش اشناست می شنود ؟
من بانگ بلند بدبختی ها و رنج های بی پایانی را که روحم انباشته اند فریاد میزنم ایا او از ژرفای تاریکی ها فریاد مرا میشنود ؟ای زمین ای ارواح جهان زیرزمینی ، بگذارید ان موجود الهی و با شکوه ، ان خدایی که درشوش زاده شده و ایرانیان اورا میپرستند از درون شما بیرون اید . بگذارید ان کسی که سرزمین ایران هرگز همانند اورا ندیده است به سرزمین روشنایی بازگردد . زیرا این مرد برای ما گرامی است و روح و کرانه هایی که اورا برگرفته اند برایمان عزیز است . ای خدایان زیر زمینی ای ایدونئوس ، بگذارید داریوش به کاخ خود بازگردد . این او نبود که سربازان خودرا به شکست های خونین کشانید ..شاه ، ای شاه پیر ، بمیان ما بازگرد ، برفراز زمینی که گور تورا پوشانده است نمایان شو ! پا و پاپوش زرین خود را براین سنگ بگذار و به ما بار دیگر اجازه بده تا به منگوله تاج شاهیت بنگریم . باز گرد، اه ، بازگرد ای داریوش ای پدر بی عیب. افسوس ! در ان هنگام که شاه پیر شاه توانا شاه شکست ناپذیر و بی نقص ، داریوش خداگونه ، براین سرزمین فرمان میراند زندگی در شهرهای ارام ما چقدر زیبا و با عظمت بود!» واین همان اشیل است که اشعار تند معروفی درباره ی خشایارشا سروده است
*****
خنده دار تر اینست که اقای غیاثابادی دراین قیاس های نابجا پارا فراتر از سکندر گذاشته و از مغول نام برده است ! و یورش انهارا - که از چین تا رودنیل و از جنوب تا شمال و روسیه و مسکو جنایات هولناک و کشتارها و قتل عام های خونین براه انداخته بودند - را با کردار و کشورگشایی ایرانیان قیاس کرده است . انهم نه یک قیاس ساده ، بلکه پیامد و وضعیت کشتارهای دامنه دار چندصد شهر روستا توسط مغولان را بهتر از کشورگشایی ایرانیان دانسته است! براستی چنین قیاسی از کسی چون غیاثابادی بکدامین دلیل میتواند باشد ؟ کدامیک از مورخان جدید و قدیم کشورگشایی ایرانیان را با مغول مقایسه کرده است؟ ایا هیج کس تاباحال چنین اشتباه و گاف بزرگی را در گزارش رویدادهای تاریخی مرتکب شده است ؟ انهم تاریخ سراسر خونین مغول که هر کس بدان مینگرد جز افسوس و اه و نفرین و حسرت و حیرت چیزی نمیتواند بگوید یا انجام دهد و این جز این نیست که هجوم مغول بیسابقه ترین هجوم تاریخی برای کلیه ی کشورهای خاورمیانه بشمار میرود . چنین پیداست که اقای غیاثابادی در روزهای اخیر مورد طعن و لعن برخی از دوستان فراطی ایران باستان(پان ایرانیست) قرار گرفته اند که دست به نوشتن مطالبی کوتاه و دامنه دار و درعین حال ودکانه ای زده اند ، این موضوع یعنی تحت تاثیر بودن غیاثابادی از توهینها و تشر های برخی از پان ایرانیست ها به این معنی که غیاثابادی از سر لجبازی چنین مطالبی نوشته است بطور محسوسی در نوشته ای از ایشان فاش میشود گفتنی است که این نوشتار پس از دوروز که در صفحه اصلی سایت غیاثابادی بود از صفحه اصلی حذف شد بنگرید به : تهدیدنامهای از نوع پانایرانیستی و البته در دیگر سوی این جریان نیز مخالفان و بعبارت بهتر دشمنان غیاثابادی را می بینیم که نوشته هایی با عناوین : رضامرادی غیاثابادی ، دکتر قلابی و جاعل تاریخ یا شرمنامه ی رضا مرادی غیاثابادی یا مطالبی پیرامون زندگی شخصی ایشان نشان میدهد که یکنوع تنازع سخت میان غیاثابادی و ایراندوستان افراطی وجود دارد که از یکسوی ایراندوستان افراطی سعی در تخریب غیاثابادی دارند و از دیگر سوی غیاثابادی سعی میکند از سر لجبازی و کینه توزی با این کروه بر ارزشهایای این گروه خط بکشد و انان را کوچک شمارد موضوعی که در نوشته های اخیر ایشان بطور دامنه داری میبنیم.
بااینهمه میبنیم که بهردلیلی اقای غیاثابادی بی توجه به مدارک و اسناد تاریخی هجوم مغول را در کنار کشورگشایی ایرانیان گذاشته و باانان قیاس کرده است . قیاسی که اگر کسی غیاثابادی را نشناسد او را احتمالا به ندانستن تاریخ یاداشتن و احتمالا اهداف واغراض خاص سیاسی حزبی یا حتی ملیتی یا فرهنگی متهم میکند ، بگذارید جنبه هایی از یورش مغول را بیشتر بررسی کنیم
جوینی مورخ طرفدار مغول قتل عام هایی که بدست سرداران چنگیز صورت گرفت را چنین توصیف میکند « ....هرکجا که صدهزار خلق بود صد کس نماند» ( تاریخ مغول ،عباس اشتیانی) یا بهتر است شرحی مفصلتر از این بزرگترین جنایات تاریخ داد.
الکامل فی التاریخ ، ابن اثیر :
فتح بخارا: لشكريان خوارزم كه مأمور نگهدارى شهر بودند همينكه ديدند ياراى برابرى با مغولان را ندارند، بخارا را ترك گفتند و به خراسان برگشتند. بامداد كه مردم شهر برخاستند و دريافتند كه از آن لشكر هيچ كس نزدشان نمانده، روحيه ايشان ضعيف شد و از پايدارى دست كشيدند. از اين رو، بدر الدين قاضى خان را، كه قاضى شهر بود، پيش چنگيز خان فرستادند تا از او براى مردم شهر زنهار بخواهد. چنگيز خان هم مردم را امان داد. از لشكريان خوارزم عدهاى نتوانسته بودند با ياران خود بگريزند. اين گروه به قلعه شهر رفتند و در آن دژ پناه گرفتند و در آن جا به دفاع پرداختند.روز سه شنبه چهارم ذى الحجه سال 616، همينكه چنگيز خان به مردم بخارا امان داد، دروازههاى شهر گشوده شد. كافران وارد بخارا شدند و متعرض هيچ كس نگرديدند، بلكه به ايشان گفتند:«از دارائى سلطان، هر چه پيش خود داريد، همه را براى ما بياوريد، و در جنگ با كسانى كه در قلعه هستند به ما كمك كنيد.» ظاهرا با مردم نيز به دادگرى و خوشخوئى رفتار كردند.چنگيز شخصا داخل شهر شد و دژ را در ميان گرفت و ندا در داد كه هيچ كس نبايد تخلف كند و هر كه از فرمان ما سرپيچيد.كشته خواهد شد.آنگاه به همه كسانى كه پيرامون دژ گرد آمده بودند فرمان داد تا خندق اطراف دژ را پر كنند.مردم هم با چوب و خاك و غيره به پر كردن خندق پرداختند، تا جائى كه آن كافران منبرها و جزوهدانهاى قرآن را برمىگرفتند و در خندق مىانداختند.ما از آن خداوند هستيم و بازگشت ما به خداست و به اين حقيقت كه خداوند، خود را بردبار و شكيبا خوانده است، وگرنه زمين آن كافران را به خاطر چنين كارى در كام خود فرو مىبرد.پس از آن كه خندق پر شد به سوى دژ پيشروى نمودند و اين پيشروى را نيز پيگيرى كردند.در آن دژ چهار صد سوار بودند كه براى نگهدارى دژ كوشش بسيار به كار بردند.در نتيجه، دوازده روز با آن كافران و مردم شهر جنگيدند و از دست يابى ايشان به دژ جلوگيرى كردند.گروهى از مهاجمان كشته شدند ولى پايدارى كردند تا به سوى قلعه پيش رفتند و نقبزنندگان به پاى ديوار دژ رسيدند و نقب زدند.در اين هنگام جنگ شدت يافت و مسلمانانى كه در دژ بودند، هر چه مىيافتند، از سنگ و آتش و تير، به سوى دشمنان پرتاب مىكردند.سرانجام آن لعين، (يعنى چنگيز خان)، به خشم آمد و ياران خويش را در آن روز برگرداند و بامداد روز بعد ايشان را بهجنگ باز آورد.در اين روز با كوشش بيشترى به پيكار پرداختند.كسانى كه در دژ به سر مىبردند، ديگر خسته شده و از پاى در آمده بودند و ياراى ايستادگى در برابر آن نيروى تازه نفس را نداشتند.آن كافران هم به سرسختى افزودند تا بالاخره غلبه كردند و به درون دژ راه يافتند.مسلمانانى كه در دژ بودند آنقدر جنگيدند تا همه كشته شدند.چنگيز خان همينكه از كار دژ بپرداخت، فرياد برآورد كه صورت اسامى بزرگان و رؤساى شهر را برايش بياورند.اين كار را كردند و همينكه آن صورت را برايش فراهم ساختند دستور داد تا همه را احضار كنند.همه كسانى كه نامشان در آن صورت بود، حاضر شدند.چنگيز خان به ايشان گفت:«نقرهاى را كه خوارزمشاه به شما فروخته، از شما مىخواهم چون اين مال من بوده كه از ياران من گرفته شده و اكنون در نزد شماست.» هر كسى هر چه از آن مال در نزد خود داشت حاضر ساخت و پيش او آورد.آنگاه فرمان داد تا از شهر بيرون روند.همه، بىآن كه چيزى از دارائى خود همراه داشته باشند، از شهر بيرون رفتند چنان كه با هيچكس جز جامه چيز ديگرى نبود.آنگاه كافران داخل شهر شدند و به تاراج پرداختند و هر كه را كه يافتند كشتند.بعد به آن مسلمانان پرداختند و چنگيز به ياران خود دستور داد كه آنان را ميان خود تقسيم كنند.آنها را تقسيم كردند.آن روز، از بسيارى گريه مردان و زنان و كودكان، روزى دشوار و دردناك بود.مهاجمان به هر طرف روى آوردند و تا آنجا كه توانستند تبهكارى كردند و زنان را نيز ميان خود تقسيم نمودند.در نتيجه بخارا به وضعى در آمد كه ديگر پرنده در آن پر نمىزد و چنان شد كه گفتى روز قبل هيچ كس و هيچ چيز در آن جا نبوده است.مغولان بزرگترين تبهكارى را با زنان مرتكب مىشدند و مردم هم مىنگريستند و مىگريستند و نمىتوانستند از بلائى كه به سرشان مىآمد جلوگيرى كنند.از آنان كسانى هم بودند كه نمىتوانستند اين جنايات را ببينند و مرگ را به تحمل اين وضع ترجيح مىدادند.از اين رو با مغولان جنگيدند تا كشته شدند.از كسانى كه چنين كارى را كردند و ترجيح دادند كه كشته شوند و نبينند كه چه بر سر مسلمانان مىآيد، فقيه امام ركن- الدين امام زاده و فرزندش بودند.اين دو تن همينكه ديدند با زنان چه رفتارى مىشود، جنگيدند تا كشته شدند.قاضى بدر الدين خان نيز همين كار را كرد. اما هر كس كه در برابر مغولان سر فرود آورد، اسير شد.مغولان شهر و مدارس و مساجد را آتش زدند و مردم را به گونههاى مختلف شكنجه كردند تا به دارائى خود اعتراف كنند و آنچه دارند باز دهند.
« مسلمانان نمىتوانستند در آن شهرها وارد شوند تا سال 90 هجرى قمرى، در روزگار سليمان بن عبد الملك كه آن سرزمين فتح شد.با اين وصف، از آن جا كه كارى را خداى بزرگ مىخواهد، آن ملعونان (يعنى مغولان) مازندران را بى دردسر گرفتند. همينكه مازندران را گرفتند، مردان را كشتند و زنان و كودكان را اسير و برده ساختند و به يغماگرى پرداختند و شهرها را آتش زدند.پس از فراغت از كار مازندران به سوى رى رهسپار شدند.» الكامل/ترجمه،ج32،ص:156
هنگامى به رى رسيدند كه مردم از هجومشان هيچ آگاهى نداشتند و غافلگير شدند و زمانى آگاه شدند كه آنها به رى رسيده بودند.پس از دست يافتن به رى، آن جا را غارت كردند و زنان را اسير ساختند و كودكان را گرفتند و كارهائى كردند كه همانندش شنيده نشده بود.بر روى هم چند برابر آنچه در رى كرده بودند، ويرانگرى و آتشسوزى كردند و مردان و زنان و كودكان را از دم شمشير گذراندند و هيچ كس و هيچ چيزى را سالم نگذاشتند.به همين گونه پيش رفتند تا به همدان رسيدند.
مردم قزوين به دفاع از شهر خويش پرداختند.مغولان هم با ايشان جنگيدند و اين جنگ را با سرسختى پيگيرى كردند تا سرانجام به نيروى شمشير در شهر راه يافتند.اما در درون شهر هم مردم از جنگ دست برنداشتند و پيكار خود را با مغولان ادامه دادند تا كار به جائى رسيد كه با كارد با يك ديگر نبرد مىكردند. در اين جنگ خونين از هر دو طرف گروهى بىشمار كشته شدند.مغولان بعد قزوين را ترك گفتند.كسانى كه در قزوين كشته شده بودند به شمار در آمدند و از چهل هزار كشته بيشتر بود الكامل/ترجمه،ج32،ص:159
چند روز مغولان براى گرفتن مراغه معطل شدند و سرانجام با پافشارى و سرسختى بسيار آن را در چهارم ماه صفر گرفتند.پس از تصرف شهر به روى مردم شمشير كشيدند و به قدرى كشتند كه از اندازه و شمار بيرون بود.از دارائى مردم شهر نيز هر چه به دردشان مىخورد به يغما مىبردند و هر چه به كارشان نمىآمد مىسوزاندند. لكامل/ترجمه،ج32،ص:168همينكه به بيلقان رسيدند، آن شهر را محاصره كردند.مردم شهر از آنان درخواست كردند كه رسولى را بفرستند تا با او قرار صلح بگذارند.مغولان نيز كسى را فرستادند كه از بزرگان و پيشوايانشان به شمار مىرفت.اهل شهر او را كشتند مغولان هم به سوى شهر پيشروى كردند و با اهل شهر جنگيدند تا آن جا را به زور سرسختى و پافشارى در ماه رمضان سال 618 گرفتند. پس از تصرف شهر به روى مردم شمشير كشيدند و هيچ كس، نه بزرگ و نه كوچك را زنده گذاشتند، نه زنان را.حتى شكم زنان آبستن را مىشكافتند و جنينها را مىكشتند. با زنان نخست نزديكى مىكردند، بعد خونشان را مىريختند.مغولان به رويشان شمشير كشيدند و تا توانستند كشتند چنان كه جز معدودى پراكنده كسى از آن مهلكه جان بدر نبرد.»
مغولان محلههاى شهر را يكى پس از ديگرى مىگرفتند و هر گاه كه محلهاى را به تصرف در مىآوردند، مسلمانان در محلهاى كه بدان پيوسته بود، با آنان نبرد مىكردند. نه تنها مردان، بلكه زنان و كودكان هم در پيكار با مغولان شركت داشتند. ولى مغولان به همين گونه پيش رفتند تا سراسر خوارزم را گرفتند و به هر كس كه رسيدند او را كشتند و هر چه يافتند به يغما بردند. بعد، سدى را كه از ورود آب جيحون به شهر جلوگيرى مىكرد گشودند و در شهر آب انداختند. در نتيجه، سراسر شهر غرق در آب گرديد و ساختمانها همه ويران شد و بجاى آنها جز آب چيز ديگر نماند.مردم خوارزم هم البته همه غرق شدند و هيچ كس جان بدر نبرد. الكامل/ترجمه،ج32،ص:207
از مردم رى كسانى كه در حمله قبلى مغولان جان بدر برده و سالم مانده بودند دوباره به رى بازگشته و به آباد ساختن آن سرزمين پرداخته بودند. اين مردم هنگامى به خود آمدند كه بار ديگر خود را گرفتار مغولان يافتند. در برابر مغولان ايستادگى نكردند و مغولان نيز شمشير به روى ايشان كشيدند و به هر گونه كه دلشان خواست خون آنها را ريختند و شهر را تاراج كردند و ويران ساختند. الكامل/ترجمه،ج32،ص:259
باری در این هجوم دهشت بار میلیونها انسان کشته شدند . درتصرف نیشابور یک میلیون و هفتصدهزار انسان کشته شد..به روایت ابن اثیر در کامل در تسخیر مرو هفتصد هزار کشته شدند ... بروایت جوینی کشته شدگان مرو به یک میلیون وسیصدهزار تن میرسید .. یا در تسخیر هرات یک میلیون ششصد هزارتن قتل عام شدند (تاریخ مغول ،عباس اشتیانی) پس از چنگیز و در دوران هلاکو در فتح بغداد در اینشهر ششصدهزار تن کشته شد (به روایت حمداله مستوفی) یا در نواحی سبزوار 70هزار مرده شمارش شد ، یا در قهستان دوازده هزار تن کشته شدند (تاریخ مغول، اقبال اشتیانی)
نزدیک به یک قرن پس از کشتارهای چنگیز و هولاکو ، تیمور ظهور کرد که در نیشابور و هرات کشتار راه بیانداخت و از سر مردم در هرات مناره ها ساخت. در اصفهان نیز هفتادهزار تن را بکشت و با سر انها مناره ها ساخت. در خوارزم نیز قتل عام براه انداخت . به مسکو نیز تاخت و کشتار براه انداخت چندی بعد به هندوستان تازیدن گرفت و درانجا نیز صدهزار کس بکشت. (فرهنگ فارسی معین)
ایا از تاریخ اعراب هم باید گفت که درهر حنگ بنا بگفته مورخان مسلمان عموما ایرانی دده ها هزار کس کشته میشد و صدها نفر به بردگی برده میشدند
اقای غیاثابادی ازان سخنان شگفت اور پیشین پارا فراتر نهاده و در تازه ترین اظهار نظر نوشته است :
هجوم مغول با اینکه ویرانگر و تباهکننده بود، اما منجر به نابودی هیچیک از مشخصههای هویت ایرانی نشد. آنان حتی در نهایت از سبک تازه و نوینی در فرهنگ و هنر و معماری حمایت کردند و آثار ارزندهای از خود برجای گذاردند. علاوه بر این، هجوم مغول موجب سقوط قطعی خلفای عباسی نیز شد که ایرانیان و دیگر ملتها از ساقط کردن آنان عاجز شده بودند.
براستی ایا باید به ایشان عرض کرد اگر دررابطه با تاریخ مغول مطالعه ی کافی ندارند میتوانند بجای اظهارنظر شتابزده و احساسی - و در واکنش به برخی از پانایرانیستهایی که از انها دچار رنجشهایی شده - به محقیقینی رجوع کنند که دراینباره سالها پژوهش داشته و اثاری بجا نهاده اند ؟ ایا باید چنین گفت؟ .من براستی از این اظهارنظر های ناپخته از فرهیخته ا ی اگاه به تاریخ شگفت زده شده ام . بهروی برای نمونه و اگهی تنها بخشی از اثرات فرهنگی هجوم مغول ذیلا بیان میشود :
«اثرات تاسف بار این واقعه بحدی بود که تا مدتی وقفه و فترت در سیر تمدن و یا بهتراست گفته شود در تمامی بنیانهایی که تمدن ایرانی بران بنا گشته بود پایدار شد و پس از ان هیچگاه به نحو مطلوب و بمانند گذشته جبران نشد. ابن اثیر که خود از جمله تماشاگران این واقعه دهشتناک بوده است ابعاد گستردگی انرا با شگفتنی بسیار چنین بیان میدارد: «اگر گویند ای می گفت جهان از زمانی که خدای بزرگ و منزه ادم را افرید تا به امروز چنین بلایی گرفتار نشده راست میگفت » (ابن اثیر جلد26ص125) ناگفته پیداست که دراین اوضاع تکلیف معنویات و از زمره انها دانش چه میتوانست باشد . به واقع حمله مغول اغازی برای رکود علم و برافتادن درس و مدرسه حداقل برای چند دهه بود. مصیبت به حدی گران و سخت بود که نگارنده تاریخ جهانگشای دردمندانه میگوید« به سبب تغییر روزگار و تاثر فلک دوار و گردش گردون دو اختلاف عالم بوقلمون مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته و طبقه طلبه ان در دست لگدکوب حوادث پایمال زمانه غدار و روزگار مکار شدند و به صنوف صروف فتن و محن گرفتار و در معرض تفرقه و بوار معرض سیوف ابدار شدند و در حجاب تراب متواری ماندند» (جوینی ، محمد 1/3) ...بواقع پس از حمله مغول تا سالها هیچ توجهی به دانش و دانشمندان نگشت و انچه که در نزد مغولا ارج و اعتباری نداشت کتاب و کتاب خوان و کتاب نویس بود. و البته لازم است یاد گردد این مسئله که حملات مغولان یکباره و تمام شدنی نبود نتایج مخرب را مضاعف و اثرات ویرانگران را تشدید میساخت ....مناطث شرقی ایران زمین و دنیای اسلام بمانند ماورالنهر و خراسان که سالیان بسیار مامن و ماوای دانشمندان و دانش پزوهان بود دراثر حملات پیاپی مصمحل و نابود گشت و زمانیکه نواحی یاد شده رو به ویرانی نهاد ، دانش هم تقریبا به کلی از کشور رخت بربست « زیرا زندگی بادیه نشینی بران نواحی چیره گردید » (ابن خلدون 2/1152) واگر توجه داشته باشیم که مغولان را خود از علم و دانش بهره ای نبود انگاه پذیرش این ویرانگری اسانتر میگردد. طبیعتا منطق شمشیر وافتخار به تعداد کشتگان با کتاب و قلم سازگار نبود. جوینی دراینباره مینویسد : «چون معولان را علم و معرفتی نبوده است از قدیم تتبع سخن قامان میکرده اند و اکنون پادشاه زادگان را برکلام دعاوی ایشان اعتماد است و در وقت ابتدای کاری مصلحتی تا با منجمان موافت ایشان نیفتند امصای هیچ کاری نکنند و بیماران را هم بدین صفت معالجه نمایند» (ج1/44) وسپس در تایید دوباره گفتار خویش مبنی بر به دور بودن مغولان از دانش و اگاهی چنین بیان میدارد « واین اکاذیب از مطول اندکی و از صد یکی است که ثبت افتاد ،غرض تقریر جهل و حماقت ان طایفه است» (همان) حال ایا در پناه حاکمیت چنین تفکری میتوان رشد و گسترش دانش و پشتیبانی قدرتمندان را از دانشمندان انتظار داشت؟ انگونه که از تواریخ برمی اید دراین وضعیت بغایت بغرنج نه تنها از عالمان و فاضلان حمایتی نمیشد بلکه هرکسی از هر طبقه ای و از جمله دانشمندان طعمه شمشیر میگشتند. درموزد قاضی وحیدالدین فوشنجی از بزرگان و علمای نامور ان روزگاان در منابع تاریخی امده است که در زمانیکه اسیر دست تولی پسر چنگیز گردید « از او پرسیدند تو کیستی؟گفت من ادم بیچاره ای از جنس دانشمندان و دعاگویانم» (طبقات ناصری 2/123)...در زمان مغولا دیگر علم و دانش به مفهوم واقعی خویش معنی نداشت و تنها در صورتی کاربرد می یفات که مشکلی از شکلات فاتحان را ل مینمود و ا از جمله کاربردهای دانش افراد باسواد این بود که پس از اسارت کشته هارا شمارش نمایند (نویسندگان روسی ، تاریخ ایران از زمان باستان تاامروز ص217) ............» تاریخ مغول عباس اقبال اشتیانی ص 108
و خلاصه اینکه اکثر مورخانی که در حوزه ی تمدن اسلامی صاحب نظر هستند یکی از دلایل اصلی افت و عقب ماندگی تمدن اسلامی را همین حمله مغول میدانند و اگر اقایانی چون غیاثابادی دراینباره دانش و مطالعه کافی ندارد بهتر است به منابعی درسی دراین حوزه رجوع نماید و منکر بدیهیات تاریخی نگردد .
باز اقای غیاثابادی مینویسند :
اما هجوم کورش به بابل- برخلاف هجوم مغول به ایران- منجر به نابودی قطعی مشخصههای هویت بابلی شد. هجوم کورش نه تنها موجب شکلگیری سبک تازهای در فرهنگ و هنر و معماری و دیگر دستاوردهای فکری یا مادی نشد، که حتی همان دستاوردهای موجود علمی و اجتماعی را که بابل به تازگی بدانها دست یافته بود، به باد یغما داد.
از دوره کورش بزرگ و عمدتاً از زمان هخامنشیان در بابل، تقریباً هیچگونه یادمان و آثار فرهنگی و تمدنی بر جای نمانده است. بابل پس از سلطه کورش نه تنها چیزی به دست نیاورد، که دارایی پیشین خود را نیز از دست داد.
شاید این نظر درست باشد اما این هرگز به معنای ان نیست که هنر و معماری و دانش در بابل از بین رفت چراکه بسیاری از معماران مطرح بابل و بسیاری از کارگران بابلی -چنانکه از اسناد تخت جمشید برمی اید- در ساخت تخت جمشید سهم عمده ای داشته اند : « این هنرمندان از ایران، مصر ، یونان ، لیدی ، بابل و ملیتهای گوناگون بودند و نامهای بسیاری از انها در کتیبه های تخت جمشید موجود است مانند : اکلون حجار بابلی ، هنا تذهیب کار مصری، کاردوس مجسمه ساز یونانی وغیره »( ن.ک. تاریخ تمدن ایران باستان 1/186 ) درواقع باید کفت با ظهور هخامنشیان نیروی هنری و علمی بابلیان در ساخت بناها و اثرات گاها بدیع و بی بدیلی در فلات ایران بخدمت کرفته شد بعبارت دیگر دانش بابلیان در اثار هنری معماری و معنوی فلات ایران و در تخت جمشید و دیگر اثار انروزگار بروز و ظهور کرده است . اما این ادعای کزافی نیست که کفته شود اکر پارسیان از لحاظ تمدن و فرهنگ حتی دراغازین روزهای سلطنت کوروش بزرگ اگر سرتر از بابلیان نبودند کمتر هم نبود بدین ترتیب بابلیان نیز میتوانستند در حمله ای که بدون درگیری به پایان رسیده است دست بالارا داشته باشند
اما درهجوم مغول برای ده ها سال دانش و دانشپزوهی از جوامع اسلامی بدور رفت و اگر میبنیم که در قرون بعد برخی از پادشاهان ترک به دانش و دانش پژوهی علاقه نشان میدهند ازانروست که اینان تحت تاثیر فرهنگ و تمدن جوامع اسلامی واقع شده بودند ، اینان بعدها در فرهنگ و تمدن ملل مغلوب امیخته گشته واداب و رسوم انان را پذیرفتند و بعدها توسط نوابغ ایرانی بشریعت رهنمون شدند بدین وسیله از بروز دوباره برخی از اغمال گذشته جلوگیری شد . بدین ترتیب مغولان در پی سالها زندگی در بین این مردم و اشنا شدن با رسوم و فرهنگ متمدنانه ایشان بتدریح به فرهنگ ایرانی اسلامی گرایش پیدا کردند و رسوم گذشته ی خود را کنار نهادند به عبارت ساده تر و کوتاهتر پس از سالها کشتار و وحشی گری در جوامع متمدن بمرور تحت تاثیر تمدن کشورهای مغلوب قرار گرفته و برخی از خصلتهای پیشین خود را کنار نهادند
اما اینکه نوشته اند :
در دوره سلطه کورش بر بابل، مدارا و تساهل دینی که در زمان پادشاهی هفده ساله نبونید به اوج خود رسیده بود، تا حد زیادی نابود گردید. صلحطلبی و خودداری از تجاوز به کشورهای دیگر که در زمان نبونید رایج شده و تثبیت یافته بود، مجدداً تباه گردید و دوره جدیدی از لشکرکشیها و کشورگشاییها آغاز گردید.
بوضوح برخلاف کتیبه های بابلی و کتیبه کوروش است . اقای غیاثابادی چنین نشان میدهد که نبونید به دیگر کشورها تجاوز نمیکرده است! اما در ترجمه ی رویدادنامه بابلی از خود اقای غیاثابادی میخوانیم :
سال نخست (۵۵۵/ ۵۵۴)
آنان بینجامیدند [. . . ؟] و او برنخواست . . . همه خاندان . . . شاه، سپاه خود را فراخواند و بر علیه آن کشور (کـیـلـیـکـیـه؟) [صف بستند؟] . . .
سال سوم (۵۵۳/ ۵۵۲)
در ماه آبـو (= آرامی: اَب/ فارسی باستان: دَرَنبـاچـی/ مرداد) ، از اَمَّـنَـنـوم (در کیـلـیـکـیـه)، از کوهستانهایی با درختان میوه [فراوان؟]، همه گونه میوه به بابل فرا فرستاده شد. شاه را بیماری در ربود، اما بزودی بهبودی باز آمد.
در ماه کـیـسْـلـیـمـو (= آرامی: کِـسْـلِـو/ فارسی باستان: آثْـرییـادییَـه/ آذر)، شاه سپاهش را فراخواند و [سپاهیان را با شاه متحد کرد؟]. نَـبـوتَـتّـان اوسـورُف آمـورّو و . . . پیش تاختند بسوی . .
آنان در برابر پایتخت اَدومّـو (= اِدوم) اردو زدند . . . دروازه شـیـنتـیـنـی . . . سپاه دشمن فرو کوفته شد.
منبع : http://ghiasabadi.com/ruydadnameh.html
تساهل دینی ادعایی بواقع هم با کتیبه های بابلی روحانیون همخوان نیست و هم با منشور کوروش و هم با رویدادنامه کوروش و نبونید ، برای مثال در فرازی از رویدادنامه اخیر میخوانیم :
در روز سوم از ماه آرَهـسَـمـنَـه (= آرامی: مِـرهِـشـوان/ فارسی باستان: وَرکَـزَنَـه/ آبان)، کوروش به بابل اندر آمد. به پیش گامهای او، شاخههای سبز افشانده میشد. او با مردمان شهر، پیمان صلح و آشتی گذارد. کورش به همه مردمان بابل، پیام درود و شادباش فرستاد. گئوبَروَه به فرمانداری بابل برگماشته شد.
از ماه کیسْلیمو تا ماه آدارو، همه خدایان اَکَد که نَبونید آنها را در بابل بیقدر کرده بود، به شهرهای مقدس خودشان بازگردانده شدند.
در شب یازدهم ماه آرَهسَمنَه، گئوبَروَه مرد.
در روز . . . ماه آدارو، بانوی شاه (کاساندان) بمرد. از روز بیست و هفتم ماه آدارو تا روز سوم از ماه نیسانو، یک بلندپایه، مراسم اشکریزان را در اَکَد برگزار کرد. همگی مردمان با گیسوان پریشان در آن انباز گشتند.
در روز چهارم، کمبوجیه پسر کوروش، برفت به نیایشگاه [. . .؟ (اِزیدَه؟)] نَـبـو که . . . گـاو نـر . . . او بدان جایگه برفت و پیشکشیهایی را با دست خویش بر پیکر نَبو فراز برد . . . نیزهها و تیردانهای چرمی از . . . (سپس از نزد) نَبو بسوی اِسَگیلَه فرا رفت. او در برابر بِـل و خدا مـاربـیـتـی (؟)، گوسفندی را پیشکش بکرد.
مقایسه کنید با : منشور کوروشhttp://ghiasabadi.com/manshur.html
و اینکه دراخر نوشته است :
این در حالی بود که سنتهای بردهداری، رباخواری، بهرهکشی جنسی از دختران، سختگیری به زنان و نیز تربیت اطفال به عنوان سرباز و نیروی نظامی گسترش و استحکام بیشتری یافت.
میبایست به گفتار فوق اضافه کرد که چنین سنتهایی از سنتهای بومی مردم بابل بوده است ن.ک هرودوت1/۱۹۵-۲۰۰+ تاریخ تمدن ویل دورانت ۱/۲۸۸-۲۹۵
درپایان این را نیز باید افزود که سزاوار نیست که در تاریخ باستان بدنبال علل وقوع جنگها و فتوحات گشت چراکه جنگ و حمله بدیگر کشورها از جمله رسوم دنیای انروز در تمام ملل شرق و غرب بوده است هراز چندگاهی که قدرتی پا میگرفت بقای خودرا در حمله بدیگر کشورها مییافت بدین ترتیب در این موضوع نباید دنبال مقصر و ظالم و مظلوم گشت اما میتوان انتظار داشت که شاهان در لشکرکشی های خود و فتوحات از کشتار همگانی و ویرانی شهرها و ابادانی ها خودداری ورزند موضوعی که گاها توسط برخی فرمانروایان رعایت میگشت و این انتظاری بجا و عملی و انجام شدنی است و این چیزی است که عینا و عملا برای اکثر شاهان هخامنشی خصوصا کورش و داریوش بزرگ مصداق دارند چراکه اینان در فتوحات خود این موازین ساده ی اخلاقی را رعایت میکردند. باتوجه به انچه گذشت میتوان بسادگی و بدون درنظر گرفتن فجایع تاریخی برامده از فتوحات چنین نوشت که : حمله آنان گجستگی بود و حمله ما خجستگی؟ و درادامه استدلال سستی بیاورد و بنویسد که « اگر آنان نتوانستند ایران را نابود کنند، اما ایران توانست چند کشور و شهر و تمدن بزرگ و درخشان را برای همیشه نابود کند.» اینکه اینان نتوانستند ایران را نابود کنند و اینکه شهرهای برخی از کشورهای منطقه برای همیشه ی تاریخ به خاطره ها پیوست نه به این دلیل بود که مهاجمان ترک و تازی و مقدونی به ایران از ظلم و جور و تعدی بیش از حد و قتل عام شهرها و برانداختن شهرها خودداری کردند و نه دلیل انست که ایرانیان در کشورگشایی قتل و غارت پیر و کودک و برنا و برانداختن شهرها را از بیخ و بن سرلوحه ی فتوحاتشان قرار دادند چراکه ایرانیان و نوابغ ایرانی با پیشینه ی تمدنی و فرهنگی خویش انقدر عزم و عظمت و شعور و درک صحیح از حوادث روزگار خویش داشتند که با ان هجوم دهشت بار اقوام مختلف در ازمنه ی تاریخ هربار پس از مدتی توانستند باردیگر هویت خود را بازیابند و به ایرانیان بازگردانند . مثال معروفی است که میگوید حمله اعراب مصر را از سر تا پا عربی کرد اما در ایران چنین نشد و ایرانی هویت ملی و خاطره ملی خود را از دست نداد . (مقدونیان ، یونان و تمدن یونانی را برای همیشه نابود کردند تا انجاکه پس از اسکندر دیگر نامی از یونان نبود اما حمله مقدونیان درایران هرچند مدتی به اشغال ایران انجامید اما ایران هویت ملی خود را بازیافت) این یکی از خصوصیات بارز ایرانیان است که ریشه در پیشینه و پشتوانه ی فرهنگی بسیار عمیق و درک صحیح نوابغ ایرانی از حوادث و رویدادهای شوم روزگار دارد ، نوابغی بس شریف و شرافتمند که حتی با حضور و حاکمیت سپاهیان مهاجم اصل هویت ملی و وطنی را فراموش نکرده و درپی بازیابی این هویت در شرایط بوجود امده است . از اینرو اینکه میبنیم سکندر و یارانش در ایران تحت تاثیر قرار گرفتند و برخی اداب و عادت ایرانیان را پذیرفتند و حتی با لباس ایرانی خو گرفته و زنان ایرانی را برگزیدند و اینکه مغولان پس از استیلا به ایران در گذر زمان مسلمان شده و اداب ایرانیان را پذیرفتند . درباره ی حمله ی اعراب نیز همین بس که بسیاری از سنتهای پیش از اسلام ایران ساسانی را میتوانیم در فقه اسلامی ببنیم و بیابیم.
و دراخر ذیلا نمونه ای از تنفر یونانیان که در اشاعر یکی از ادیبان مطرح ان دوران ظاهر شده است و بخوبی نشاندهند ه ی چگونگی رفتار و حکومتداری ایرانیان در اسیای صعیر و شهرهای یونانی امپروطوری هخامنشی است :
افسوس ! در ان هنگام که شاه پیر شاه توانا شاه شکست ناپذیر و بی نقص ، داریوش خداگونه ، براین سرزمین فرمان میراند زندگی در شهرهای ارام ما چقدر زیبا و با عظمت بود!
علی الخصوص که سپاه هایی به جهان عرضه میداشتیم که هیچ لکه یی بردامن پیروزی هایشان دیده نمیشد.. آه که اوبی انکه ابهای هالیس بگذرد و حتی بی انکه اقامتگاه خودرا ترک کند ، چه بسیار شهرها را به تصرف دراورد ..انهم شهرهایی که مغرورانه در کرانه های تنگه وسیع هه لیا قد برافراشته بودند...و نیز جزایری که در شکم به امواج ابها میسایند و گرد امده در پیرامون یک دماغه دریایی به خاک اسیایی ما میپیوندند همچون جزیره های لسیوس، ساموس که زیتون میپرواند، خییوس و همچنین پاروس ، ناکسوس، موکونوس و بالاخره اندروس همسایه چسبیده به ته نوس.. و همچنین شهرهای پرثروت خاک ایونی که این همه یونانی انجاها مسکن گزیده اند و همه ی اینها در سایه ی اندیشه، فقط اندیشه ی خود او متکی بر نیروی خستگی ناپذیر سپاهیان اوست فراهم امده است .(اشیل بیت 852-907) یونانیان وبربرها 2/115-116اه ، براستی چرا داریوش پادشاه ان همه مهربانی نسبت به مردم خود است؟ داریوش کماندار ، سردار دوست داشتنی شوش؟ (همان بیت557)
ــــــــــــــــــــ
لینک مرتبط : دفاع از کوروش بزرگ هخامنشی
منابع :
الکامل فی التاریخ ، ابن اثیر ، جلد ۳۲
لغت نامه و فرهنگ کامل دکتر معین
هرودوت ، ترجمه مرتضی ثاقب فر جلد۱و۲
یونانیان و بربرها ،امیرمهدی بدیع ، جلد اول ، جلد دوم ، جلد ششم.
تاریخ تمدن ، ویل دورانت ، جلد دوم
ایران باستان ، حسن پیرنیا، جلد اول و جلد دوم
تاریخ تمدن ایران باستان ، محمود زنجانی ، جلد۱و۲
تاریخ مغول ، عباسی اقبال اشتیانی
ــــــــــــــــــــــــــــ
بازنشر این نوشتار منحصراً در محیط وب، "تنها" بصورت متن کامل و بدون تغییر همراه با ذکر ادرس وبلاگ آزاد است.
مرتبط: